دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1794

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز 

باشد که باز بینم دیدار آشنا را

حافظ

1793

آدم بدبختی دیگران را که میبینه بدبختی خودش یادش میره

اینقدر ذهنم درگیر قرض بالا آوردن...شده که حوصله ندارم به خودم فکر کنم

روز دوم

1792

هر چی صلاح هست همون بشه

فکری که آرومم میکنه

روز اول

1791

عصر جمعه باید کنار مامانم باشم

1790

زندگیت اینقدر آشفته و داغون ولی خطوط حاشیه قالیهات اینقدر منظم و در یک راستا

بدبخت وسواسی

1789

اعتراف میکنم 

از اینکه زندگیم سینوسی بوده خوشحالم 

1788

اصلا دلم نمیخواد اسفند و بهار غم انگیزی داشته باشم

اصلا خدا را چه دیدی

شاید این بهار هم عاشق شدم 

پس دیگه خودم را اذیت نمیکنم و فقط به اذیت دیگران ادامه میدم!

21 روز را از امروز شروع میکنم برای رسیدن به یک بهار عاشقانه و آرام و البته برای اینکه حرفم را به کرسی بنشونم

1787

دچاردوگانگی شدم و همه چی بهم ریخته

روحیه سرکشم هنوز زنده است  ولی سنم به جایی رسیده که دلم آرامش و زندگی معمولی میخواد 

و این شده که برای رسیدن به آرامش آشوب به پا کردم!

1786

اون آهنگ ترکی استانبولی که دوست دارم

bagdat

ayla celik

1785

عادت دارم خیلی جدی کاری را شروع میکنم و  پیگیر میشم و چند قدم مونده به پایان کار و درست وقتی که خیالم راحت شد که تلاشم نتیجه داد و به هدفم میرسم همه چی را به حال خودش رها میکنم 

نتیجه اول اینکه به هر چی و هر کی که بخوام میرسم و نتیجه دوم اینکه به هیچی و هیچکس نمیرسم

1784

هر چی دریا رو زمین داره خدا

با تموم ابرای آسمونا

کاش میداد همه را به چشم من

تا چشام به حال من گریه کنند

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد


داریوش

1783

تیشرت سفید پوشیده بودی 

همین جوری که راه میرفتی موهات بالا پایین میشد 

هرچی نزدیکتر میشدی ضربان قلبم تند تر میشد 

چرا همون روز بهت نگفتم عاشقتم

1782

هنوز چند فصل از داستان ما ناتمام مونده 

ولی بالاخره میرسیم به اینجای داستان که 

من و تو روز ولنتاین کنار هم هستیم 

من عاشقانه قربون صدقه ات میرم 

تو سکوت کردی 

با  اون لبخند دوست داشتنی ات که بیشتر منو دیوونه میکنه نگاهم میکنی و بعد ...

1781

خودم تنها تنها دلم

چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا

به سینه دریا دلم

هایده

1780

میخوام اینقدر خودمو زجر بدم تا دنیا از رو بره و دست از سرم برداره 

1779

یاد بهار و پشت بوم و  صندلی کارگردانیم بخیر 

آسمون آبی و کتاب  و  چای سبز و گلدونهای شمعدونی و عشق بازی قمری ها 

چرا فکر میکنم امسال بهار دیگه اون حال و هوا را ندارم 

باید برای بهار امسالم یه برنامه جدید بزارم

کاش این زمستون زودتر تموم بشه 

1778

چقدر این چند ماه دنبال این آهنگ بودم و حالا که دیگه تو اون حال و هوا نیستم پیداش کردم

"بازم تو ساحل دریاکنار..."

1777

_میگه دخترش بهش گفته تو عرضه اون کارا را هم نداری پس منت نزار 

تو هم میخوای بعدا به من این حرفو بزنی؟

_اتفاقا تو عرضه شو داری ولی تو هم منت نزار

مادر و دختر

1776

هیچ راهی وجود ندارد که شما با تغییر خودتان یک خیانتکار را به یک شخص وفادار تغییر دهید

اگر همسر شما خیانتکار است بدین معناست که او اصلا به شما فکر نمیکند

1775

چرا فکرم اینقدر پراکنده است 

پای تخته ایستادم و دارم زاویه متمم و مکمل درس میدم که یهو پاییز میشه

 با حال پریشون وسط موزه زمان ایستادم و به خیانتی که بهم شده فکر میکنم

1774

سال هزار و سیصد و سی و هشت خورشیدی

مدرسه نرفته  و تو خیابونا قدم میزنه تا زمان بگذره 

هر چند قدم از یه رهگذر ساعت میپرسه

از رفیقاش شنیده بود سینما ایران یه فیلم هندی جدید گذاشته 

وارد لاله زار که میشه قدمهایش را تند میکنه

نزدیک سینما که میرسه دلشوره میگیره انگار کسی داره نگاهش میکنه

شاید پدرش دنبالش اومده 

شاید یه آشنا این دور و بر باشه

سیگار را با پاش خاموش میکنه حداقل خبر سیگاری شدنش به گوش پدرش نرسه 

سنگینی نگاه اذیتش میکنه 

به شطرنجی بالای سینما نگاه میکنه 

نمیدونه که پنجاه و هفت سال بعد دختری به عکس سینما زل زده و پدرش را تصور میکنه وقتی که از مدرسه فرار کرده و.سیگار به دست جلو در سینما ایستاده

1773

عشق تو اتفاق بود نه  انتخاب که به خاطر اشتباه بودنش خودم را سرزنش کنم

1772

دل درد شدید پریودی دارم 

کارهای خونه تکونی داغونم کرده و بدنم درد میکنه

به شدت خوابم میاد 

حال و حوصله و اعصاب ندارم

زنگ بعد با اولیا جلسه دارم 

زنگ تفریح باید با همکارا مسابقه شطرنج بدم

شبم مهمون دارم 

خونه زندگیم هم بهم ریخته است

خرید هم باید برم

مرگ که نه ولی دوست دارم چند ساعتی از روزگار محو بشم

1771

یک دوست مجازی که نه دیدمش نه حتی صداشو شنیدم ولی با معرفت تر از خیلی حقیقیاست و چند وقت یه بار احوالی ازم میپرسه و یادم میندازه که دنیا هنوزقشنگیاشو داره

1770

تو هر کاری دوست دارم بزِ گَر باشم حتی خونه تکونی

1769

هنوز به امید آنلاین شدنت پروفایلتو چک میکنم

1768

بالاخره میکشمت

1767

داشتم کمد لباسها را مرتب میکردم 

دوباره اتفاقات پنج شنبه یادم افتاد 

از ناراحتی چشامو بستم و سرمو گذاشتم وسط مانتوها و پالتو و لباسهایی که آویزون بود

وقتی باز کردم  سیاهی مطلق بود 

بالاخره سیاهچاله خودم را پیدا کردم

1766

"کلاه و تجهیزات یک آتش نشان پیدا شد "

ققنوس در آتش


1765

"هنوزعاشق ترینم ای تو تنها باور من"

معین گوش میدم...

1764

وقتی درباره آتش نشان ها حرف میزدم سکوت کلاس خیلی سنگین بود و غصه را تو چشماشون میدیدم

1763

تو خودم مچاله میشم

1762

هر وقت پلاسکو را می دیدم یاد پدرم را صدا میکردم و میگفتم پلاسکو را ببین و از اون روزا میگفتیم

وقتی همه چی آوار شد نشستیم و  اشک ریختیم 

با هم رفتیم داخل ساختمون

ازش پرسیدم هیچ وقت کنار حوض نشسته بودی 

به فواره ها زل زده بود 

پرسید تو که همه تهران را زیر پا گذاشتی چرا هیچ وقت از پلاسکو عکس نگرفتی 

چرا نرفتی کنار حوضش خستگی در کنی 

گفتم فکر میکردم این غول آهنی همیشگیه 


 پلاسکو داره انتقام میگیره

خیلی وقت بود دوست داشتنی نبود 

خیلی وقت بود کسی حتی برای خودکشی بهش فکر نکرده بود

ولی حوضها هنوز هستند

 زیر خاک و خاکستر و خروارها غم و ماتم 

همه چی که درست شد خودم و یاد پدر را میبرم کنار حوض و عکس یادگاری میگیریم