با صدای اذان صبح بیدار شدم
دلم میخواست بقیه خوابمو ببینم
بازم با هم قدم بزنیم و حرف بزنیم
مامان میگه خوابهای قبل از اذان واقعیه
یکی ازبچه های فامیل بود
از اول تا آخر هاچ زنبور عسل اشک میریخت
بعد ازدواجش چند سال با مادرش قهر بود
ربط داشت
دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله زجان کم کن
وای چه ناله ها که از دل به راهت نمودم من
بهره ای از آن به عمرم به جزغم ندیدم من
محسن نامجو
زار و زار گریه میکردن پریا
....خانم همسایمون بود
شوهرش تصادف کرد مرد
....خانم به خودش بد نمیگذروند
به حرفهایی که پشت سرش میزدند اهمیت نمیداد
....خانم سرطان گرفت
همونایی که پشت سرش حرف میزدند کلی غصه شو خوردند
.....خانم خوب شد
همونا که غصه شو میخوردند گفتند پع صد تا جون داره
خودتی
رابطه ای که به بی تفاوتی برسه فاتحه اش خونده است
وقتی تولدش یادم میره
نه میشه دست کشید ازت
نه میشه دل برید ازت
نه میشه پنهونش کنم این حس عاشق بودنو
محسن یگانه
تو این هوا چه میچسبه
دوست دارم صدای بارون را بشنوم
ولی باید هدفون بزارم تا صدای قور قور قلیون زن همسایه را نشنوم
لعنت به این نکبت که همه جا را گرفته
در این یک سال و چند ماه و چند روز هیچ چیز به اندازه رفتن به محله قدیمی ویرانگر نبود
هنوز نسبت به اونجا حس مالکیت دارم
ازفروشگاه بزرگی که ساخته شده متنفرم چون بی اجازه من اونجا سبز شده
خاطرات ریز و درشت چند سال زندگی در اون محله دلتنگم میکنه
روزهای سیاه و بلاتکلیفی
پاییز اون محله را دوست داشتم
لانه کلاغ روی چنار بلند
درخت خرمالوی باغچه
شهر کتاب
حوض فیروزه ای وسط میدون
کودکی گردو
وتنهایی من
وقتی هنوز رمز عابر بانکش شماره شناسنامه منه
باید تو این موقعیت قرار میگرفتم
باید باور میکردم که همه چی تمومه
باید میفهمیدم تو دلم چی میگذره
باید فکرم را رها میکردم
باید خودم را پیدا میکردم
باید به عشق میرسیدم
اتفاقا فکر میکنم ,
مغزم را مجبور میکنم سر ساعت مشخصی فکر کند
فکرطولانی و بی نتیجه
تا خودش
همه چیز را به زمان بسپارد
و شایدبه فراموشی
بعضی حس ها را فقط با یک نفر میشه تجربه کرد
دلم برای اون طرف پل خواجو که زیاد خوشگل نیست تنگ شده
آدمهای حسود را باید دق داد