دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تو برام خود اصفهانی 

همون حالی که تو این شهر دارم کنار تو هم دارم 

کنارت خود خودم هستم آرامش و امنیت دارم و دلم گرمه باهات


به رفتن که فکر می کنم هزار تا فکر دیگه می ریزه سرم 

خونه ام مرتب نیست بعد مردم میان تو خونه ام آبروم میره 

به دوستام پیام بدم خداحافظی نکنم فقط بهشون بگم چقدر دوستشون داشتم 

به گردو بگم منو ببخشه که نتونستم تا آخر همراهش باشم 

برای شاگردام بنویسم که نگرانشونم بعد من بی معلم نمونند 

و خودم 

از خودم بخوام منو ببخشه که نتونستم به آرزوهاش حسرت هاش و امیدهاش برسم 

شاید خیلی چیزا دست من نبود ولی می تونستم کمتر بهش سخت بگیرم کمتر غصه دارش کنم و آزارش بدم 

به رفتن فکر می کنم و به این همه کار که شاید دلیلی برای موندنه 

 ماموریتم هنوز تموم نشده 

باید باشم  برای گردو، دانش آموزام، دوستام 

باید باشم برای خودم 

حس بین خواهر برادر چه جوریه 

چقدر حیف هیچ وقت همچین حسی را تجربه نمی کنم 

شاید حس هایی تجربه کردم  که همونقدر پاک و بزرگ بوده  ولی نمی دونستم معادله همونه 


دشمن من بودی ای رفیق رهم 

دشمن این قلب پاک و بی گنهم 

ستار

به آخرین آرزویم قبل از مرگ فکر می کنم 

اولین و آخرین و تنها آرزویی که هیچ وقت بهش نمی رسم ولی تا لحظه ی مرگ در قلبم زنده است 


اینم باید بنویسم که روزای آخر آبان اصفهان را اینجوری دیدم که همه مغازه های چهارباغ و نقش جهان و فردوسی و جلفا بسته بود 

اصفهان قشنگم که تو در هر شرایطی دوست داشتنیه

این همسایه که هر وقت می رسه تو کوچه صدای داریوش میاد از ضبط ماشینش 

قلب من از صدای تو 

ندیده عاشقش شدم