فکر اینکه یه نفر تو دنیا هست که می دونه تو دلم چی گذره و می تونم براش درددل کنم بدون هیچ قضاوت و نصیحتی آرومم می کنه
امروز که بغضم ترکید و کلی به حال دلم گریه کردم
نسبت به انگشت حلقه حساس شدم
امسال تموم میشه بدون اینکه هیچ کدوم از ششمی ها پیله کنه و ....
و این از مهمترین مزیت های کلاس مجازی بود
حالا که من در بدر شهر توام کو به کو
قصه تنهایی من را می دونی مو به مو
هیچی دیگه آخر شب شد مغز من رفت رو کانال شماعی زاده
پیاده روی فردا صبح با شماعی زاده و اون آهنگ فرانسوی danse
خط و نشون آرون افشار هم میذارم کنارش و با حس و حال شدیدا بهاری که دارم حال میده
برای تصور یک داستان یک خیال یک رویا یا هر اسم دیگه تو گوگل مپ فاصله مکانی و زمانی را دیدم و مسیرهای دسترسی و ساعت حرکت اتوبوس و قطار و هواپیما هم چک کردم و جوری صورت واقعی بهش دادم که انگار امروز این سفر را رفتم اتفاقا خیلی هم خوش گذشت
سال هفتاد و چند تو کتابخونه مرکزی دانشگاه با یه خانمی دوست شده بودم که درباره .... های اصفهان تحقیق می کرد و می خواست فیلم بسازه قبلش هم تو چند تا کار سینمایی همکاری های کوچیکی کرده بود
من اون روزا خیلی افسرده و تنها بودم و این خانم و پروژه اش سرگرمی خوبی بود و بعضی جاها همراهش می رفتم مثلا یه بار با هم رفتیم دفتر ابراهیم ... تو خیابون فردوسی و چه مرد هیزی بود یا رفتیم .... را دیدیم و ...
همون موقع ار.. همکلاسی دانشگاهم خیلی تلاش می کرد که بهم نزدیک بشه و از هر فرصتی استفاده می کرد که با هم حرف بزنیم درسته که مرض داشت ولی اون موقع خیلی حال و هوامو عوض می کرد و همیشه از این کارش خاطره ی خوبی تو ذهنمه بعد هم که با هم دوست شدیم و ...
گذشت تا چند سال پیش که دوباره با ار... در ارتباط بودم نمی دونم حرف چی شد که تعریف کرد اون سالها یه بار که میومده دانشگاه یه خانمی را سوار می کنه که فیلمساز بوده و ...منم تعریف کردم که همون سال با همچین خانمی دوست بودم و معلوم شد هر دو یه نفر را میگیم و البته اون خانم یه مشخصات دروغی به ار... گفته بود و ار... هم یه چیزی را از من پنهون کرد که نفهمیدم چی بود و مهم هم نبود
حالا یه جا درباره موفقیت یکی از فیلمهای اون خانم خوندم و یه قسمتی از یکی از فیلماشو دیدم و جالبه که کاراکتر فیلمش هم اسم ار... بود
خلاصه که دنیا خیلی کوچیکه و من تا جایی که بشه خاطرات این دنیای کوچیک و بعضا عجیب را باید اینجا بنویسم
پیام های فیس بوک را چند وقت یه بار که باز میکنم چیزای جالبی می بینم
یکی که ترم بالاییمون بود و من از اکیپشون می ترسیدم از بس لات و بچه پر رو بودند هزار سال پیش پیام داده و من هزار سال بعدش تو آرشیو پیام ها دیدمش
پسر فلان دوست خانوادگی که هزار سال پیش هم بازی بودیم از آلمان پیام داده و مطمئنم اثرات دلتنگی بوده وگرنه از ترس زنش و پسرعموهای من محاله از رو مرض بوده
یکی پیام داده که مدرکش فلانه و شرکت نفت فلان شهر کار می کنه و از عکس من خیلی خوشش اومده و ...
یکی دیگه فقط نوشته لری؟
و یکی که اسمش عجیبه به نظرم میاد همونه که تو تلگرام پیام داد و ادعا داشت که با آیدی منو پیدا کرده و اگه اون باشه چقدر پیگیر و ترسناک
و چند تا هم پیام های سلام و سوال دارم و ...
آخرین پیامی که اومده یارو تو عکس پروفایلش با همسرش نشستن رو نیمکت پشت به عکس دستش گردن همسرش عکس بچه اش هم گذاشته کاورش اون وقت به من پیام داده امکان آشنایی با شما هست ؟
و شاهکار پیام ها یه عراقیه که پیام داده مرحبا و تو پروفایلش لباس ارتش عراق را پوشیده همینقدر ترسناک
و البته من جواب هیچ کدومو نمیدم
همه این پیامها به خاطر عکس پروفایله یه عکس پروفایل ساده با حجاب کامل آخرین عکسمو که صبح تاسوعا تازه از خواب بیدار شده بودم و می رفتم برای نذری مامان خرید کنم وسط راه گرفتم
می تونم عکسو پاک کنم می تونم عکس گل بذارم و خودمو قایم کنم ولی چرا مردم را از دیدن زیبایی ها محروم کنم
همینقدر از خود متشکر
هیچ وقت بهش نگفتم که اولین بار که دیدمش فکر کردم این بچه مدرسه نداره؟ این وقت روز اینجا چیکار می کنه
من هنوزم دربدر اون فیلمی هستم که توش بدری خله داشت
داستانش زیاد یادم نمیاد اسم فیلم و هنرپیشه هاش که هیچی
تراپیست عزیز زنگ زده صداشو که شنیدم غم عالم به دلم ریخت بس که افسرده حرف میزنه میگه می خواستم صداتو بشنوم بهش گفتم حالم خوبه و خودم می تونم حالمو خوب کنم
مال من میشی صبر کن یه ذره
دیدی گفتم جون دو تامون
چقدر دنیا اینجوری خوبه برامون
که هست دلم پیش دلت
مهراد جم
رنج سنی که میاد پایین بایدم با آهنگای مهراد جم عاشق بشم
وقتی با لاک یاسی کنار اومدم با اینم کنار میام
چرا که نه اینم یه مدلشه
انگار برای وضعیت روحی من آلارم گذاشته تا داغونم در بدترین لحظه ها پیداش میشه میاد شارژم می کنه
دوسش دارم
«بعدت چی میاد به سر قلبم هواییم کردی تو رسما بکن و ببر این دلو»
قبل عید جوگیر شدم و برای ... بیعانه دادم که بعد عید شروع کنم حالا پشیمون گشته ام و پول را امروز پس گرفتم
زین پس شب عید ها از این کارا می کنم خودم که اسفند و فروردین پول ها را به باد میدم حداقل بدم دست کسی دیگه آخرای فروردین پس بده از فقر و فلاکت نجاتم بده
مامان یه خاطره تعریف می کنه از اون روزا که آقاجون بود میگه عادت داشت وقتی می رسیدیم اول صندوق را خالی می کرد یا کفی ماشین را می تکوند بعد میومد بالا
یه لحظه سفر زمان کردم هوا همونقدر بهاری و قشنگه من یه دختر بچه ده ساله ام خوشحال از همه چی دور از هر غمی
با تمام وجود دلم خواست برگردم به اون روزا
زشت ترین شاینو زده دقیقا رنگی که ازش متنفرم میگه اگه دوست نداری پاکش کنم یه نگاه به ناخنم کردم یه نگاه به دو نفری که خشمگین تو نوبت نشسته بودند با لبخند زورکی گفتم نه خوبه اینم یه مدله
از اون روز هم دارم از زاویه های مختلف نگاش می کنم و با این رنگ نکبت به صلح رسیدم
وسط کرونا جای ناز کردن نیست
وقتی شاعر میگه پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد یا تو جوانی عاشقی نکرده بوده و هنوز آدمها براش جذابیت داشتند یا ببین اون عشق چی بوده که تونسته آدم پیر دنیا دیده و هزارجور آدم تکراری دیده را سر شوق بیاره
وصیت می کنم سر قبرم هات داگ خیرات کنند
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
داریوش
سه بار کنکور تجربی داد هر دفعه بدتر از دفعه قبل
رفت ... اونجا هم دو سال امتحان داد و خروارخروار دلار خرج کرد تا بالاخره یه دانشگاه قراضه اون کشور دندان پزشکی را شروع کرد برای تکالیف دانشگاهش و ترجمه ها هم دست به دامن این و اونه حالا خواهرش استوری کرده و روز دندانپزشک را بهش تبریک گفته
فکر نکرده نابغه شون یه موقع چشم می خوره؟
تو برنامه غذایی امروز ۴ قاشق پلو بود فکر کردم یه ذره پلویی که تو بخچال دارم کمه و پلو بپزم گفتم قبلش قاشق کنم ۷ قاشق بود
اینکه غذای گنجشکه من از اینم باید کمتر بخورم؟ چرا زندگی به اینجا رسید
برای اردیبهشت روزشماری می کنم نه فقط برای گرفتن حقوق و پایان بی پولی فروردین و غیره بلکه برای شروع دوره جدید با استاد جان و می دونم این دفعه هیجان انگیز تر از قبله
_ طلوع عاشقانه با صدای قمری شروع شد من تعجب کرده بودم چون هیچ وقت ندیده بودم اصفهان قمری داشته باشه
_خواهر بزرگه با خوشحالی تعریف می کنه که یه قمری تو حیاط خلوتشون لونه کرده میگه با صداش یاد بچگیام تو تهران میفتم و تنها چیزیه که ناراحتم نمی کنه چون خواهر بزرگه یادآوری خاطرات بچگیاش را دوست نداره
میگم آره اون موقع اصفهان قمری نداشت ولی اینجا پر بود ولی الان اصفهان هم قمری داره
و هر دو غرق میشیم در خاطراتمون
شب پنجره را باز میذارم از گرما خفه نشم صبح یخ می زنم برای اینکه صبح یخ نزنم شب پنجره را می بندم از گرما خفه میشم
چرا نمی تونم تنظیم کنم
یعنی بقیه هم مثل من اینقدر سریع تغییر فاز میدن؟
در حالی که داشتم به خاطر یه چیزی اشک می ریختم یادم افتاد که اون پیجی که ازش درباره پشت بوم سوال کردم یه عکس را استوری کرده و فکر کردم که این بیشعور پس چرا هنوز جواب منو نداده و رفتم که اینستا را باز کنم که دیدم بیچاره چند دفیقه پیش جواب داده و به این صورت بقیه گریه ام یادم رفت
تا الان داشتم خاطرات را می خوندم و ۹ سال گذشته را مرور کردم و چقدر خوشحالم که اینجا می نویسم و خاطرات و زندگیم را ثبت می کنم
بی خوابی زده به سرم و یاد .... افتادم دانشگاه تهران درس می خوند سال ۸۳ باهاش چت می کردم سنگ صبورم شده بود و تو اون روزای سخت تنهایی ام را پر می کرد
یه بارم تو پارک ملت دیدمش و آروم مهربون و دوست داشتنی بود نمی دونم چی شد که ارتباطمون قطع شد یه دوره کامپیوتر نداشتم و حتما همون موقع گمش کردم
چند سال پیش اسمشو سرچ کردم و فهمیدم سال ۹۳دانشجوی دکترای .... بوده و به خاطر عارضه قلبی مرده
امشب مثل اون روزا باهاش حرف زدم و آروم شدم
روحش شاد
وقتی بهش جواب رد دادم فکر کردم اثرات پریودی بوده ولی در هر حال روحی که به کارم فکر می کنم می بینم درست بوده
چرا حتی فکر این بشر اینقدر لجمو در میاره؟ چرا از هر کسی که دوستم داره متنفر میشم؟,
امشب معنای لاغری را از دست دادم یه بشقاب پاستا خوردم بعدم همراه با سریال دیدن تخمه ژاپنی های عید را خوردم و از کرده ی خود دلشادم
در حالی که تو هاردم دنبال یه فیلم از ویم وندرس بودم نیمه پنهان را پیدا کردم و برای هزارمین بار دیدم و حتما یکی دو سال دیگه دوباره می بینم و مثل دفعه ی اول برام جذابه
فرانکل در کتاب در جستجوی معنا میگه برای پشت سر گذاشتن هر سختی و رنجی باید معنایی از اون رنج پیدا کنیم تا تحملش آسون تر بشه دارم فکر می کنم برای رژیم گرفتن چه معنایی پیدا کنم تا بتونم از شیرینی و آجیل های مونده از عید بگذرم و شکمم بشه مثل تره بار پر از کاهو و خیار و هویج
همه امیدوار بودند که وجود داماد جدید انگیزه بشه برای من که ازدواج کنم ولی کاملا نتیجه عکس داده و دلم می خواد خفه اش کنم از بس هر روز اینجاست و اصرار هم داره وقتی میاد همه خانواده جمع باشیم و در نهایت به خواهر کوچیکه گوشزد کردم که من اگه قرار بود هر روز یه مرد را تحمل کنم خودم ازدواج می کردم پس به شوهرت بگو بیخیال دورهمی بشه
عکس منو که دیده گفته ... چشماش رنگی بود
خواهرم می پرسه کراشش بودی میگم تو بچگی همبازی بودیم این چیزا برامون مهم نبود ولی چه خوب یادش مونده و عجیبه خواهرش که از خودش بزرگتره یادش نمونده و میرم به خاطرات چهل سال قبل