ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اون روز آفتابی و بهاری
خدا لبخند می زد
امروز شاید به اون زیبایی نباشه
ولی بازم میشه لبخند خدا را دید
از افتخاراتم اینه که شب افتتاحیه یه فست اونجا بودم،
شبی که بعد از چند ساعت سفر و طی کردن جاده
وقتی رسیدیم تهران ماشین پنچر شد
نمیتونستم تا خونه صبر کنم
با اون سر و وضع بهم ریخته و کفشای گلی
رفتم داخل و با خجالت و عجله سراغ دستشویی را گرفتم
بعد که اومدم بیرون متوجه وضعیت غیرعادی اونجا شدم و یه آقا
با خوشرویی بهم خوش آمد گفت و اعلام کرد که افتتاحیه دارند
منم نفهمیدم چطور خودمو از اون وضعیت نجات دادم