دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

طبق یک مقاله پزشکی خوردن هر هات داگ ۳۶ دقیقه از عمر ما را کم می کند 

پس هفته ای یک عدد هات داگ در سال ۲۸ ساعت از عمر ما کم می کند که خیلی کمتر از چیزی است که فکر می کردم 

ولی هیچ مقاله ای نمیگه لذت خوردن همون هات داگ چقدر به عمر اضافه می کنه و غصه خوردن کاهو کرفس و بروکلی چقدر از عمر کم می کنه 

اصلا وقتی من پیر شدم خودم حاضرم این ۲۸ ساعت هایی که هر سال قراره از دست بدم را دو دستی تقدیم عزرائیل کنم و خلاص بشم

خلاصه که هر کی یه روضه ای می خونه تا خوشی های این دنیا را زهرمار ما کنه 

بهترین دانش آموزم سه روز بود غیب شده بود نه کلاس میومد نه تکلیف می فرستاد نه به تماس های مدرسه جواب می داد خودم بهش پیام دادم دیدم از دیروز آنلاین نشده و امیدی نداشتم جواب بده وقتی دیدم پیامم تیک آبی خورد بعد مدتها دلم از ذوق لرزید. جواب داد مشکلش را گفت ،راهنماییش کردم و قرار شد با وجود اون مشکل از شنبه بیاد سر کلاس 

خودم فکر نمی کردم اینقدر عاشق بچه هام باشم 

 حتی اکبرجوجه هم زورش بهم نرسید 

همش میرم اون آهنگ افغانی که فرستاده را می بینم و بیشتر از ابراز علاقه اش عقم می گیره 

این دنیا که نفهمیدم ولی امیدوارم در دنیایی دیگر به جواب این سوال برسم که چرا کسی که دوستم نداشت را دوست داشتم و چرا کسانی که دوستم داشتند حالم را بهم می زدند و چرا هر کی دوستم داره اینقدر پیگیر و ول نکنه 

کجای کار من یا این دنیا ایراد داشت که این سرنوشتم بود 

من اگر تا ۷۰ سالگی هم سرحال بمونم فکر کنم کافی باشه بعد اون دیگه میرم خانه سالمندان ولی تا اون موقع بیست و چند سال مونده و تو این سالهای باقیمانده با فرض اینکه زنده باشم و همین جوری سر حال بمونم که فرض محاله و سالی دو سه تا مسافرت توپ بتونم برم نهایتا ۴۰-۵۰ تا سفر دیگه بتونم برم و این خیلی کمه خیلی کم 

امروز علاوه بر تمام درگیری های ذهنی و فکر و خیال هایی که دارم این فکر هم اضافه شده ، دیروز که کیفم را خالی کردم آدامس موزی ها را کجا گذاشتم

همکاری که بچه دار نمی شد روزهای آخری که اونجا کار می کردم خبر بارداریش را اعلام کرد چند وقت بعدش می دونستم دخترش بدنیا اومده ولی دیگه همکار نبودیم و کم کم تماس ها قطع شد و ازش بیخبر بودم.امروز در شاد عکس پروفایلش را دیدم یه دختر بچه که مقنعه سفید سرش کرده و یه گل کوچولوی صورتی کنار صورتشه 

چقدر از دیدنش ذوق کردم

صبح روز تعطیل بیدار شویم برای همسر صبحانه درست کنیم . قرمه سبزی را بار کرده لباس های همسر را اتو کنیم .با همسر برویم تره بار برای پر کردن شکم در طول هفته ،خرید کنیم .سبزی پاک کنیم و ترشی درست کنیم بعد خوردن قرمه سبزی قبل از خواب ظهر به همسر سرویس بدهیم.  بعد از خواب یک دست دعوای توپول بکنیم و برای رفتن به خانه پدر همسر آماده شویم در مهمانی عین عاشق و معشوق ها رفتار کنیم. بعد شستن ظرفهای مهمونی برگردیم خونه و به خاطر داشتن زندگی چنین جذاب و هیجان انگیزآرزوی مرگ کنیم

عشق لحظه‌ی کشف دارد. نمی‌شود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد، از یادآوری لحظه‌ی کشفش مثل زخم تازه خون می‌آید. تا یادش می‌افتی مثل این‌که همان موقع خودت با کارد زده‌ای توی قلب خودت 

عباس معروفی

 با پدرش اومده بود تهرانگردی و عمیقا بهش حسودیم شد

«دل را به مهرت وعده دادم دیدم دیوانه تر شد »

این آهنگ را در تاریک ترین روزهای زندگی ام گوش می کردم

 اسفند بود ،راه می رفتم و فکر می کردم ،به مشکلاتم ،بلاهایی که سرم اومده بود و کسانی که چقدر اذیتم کرده بودند ولی ته دلم خوشحال بودم که از اون جهنم نجات پیدا کردم و به روزهای خوب آینده امیدوار بودم 

الان همون آینده است آهنگ را گوش میدم و خوشحالم که حتی از اون امید هم رها شدم 

تور قبلی یه آقایی همسفرمون بود تقریبا چهل ساله با موهای کم پشت نا مرتب انگار بیدار شده بود شونه نکرده بود .خیلی اتو کشیده نبود  و تیپ ساده مردونه داشت

تمام اون چند ساعت با هیچکس حرف نزد 

الان یه تور دیگه عکساشون را گذاشته همون آقا با همون تیپ یکم دورتر از جمع تو عکسها مشخصه 

حتما تنهاست حتما ارتباط گرفتن براش سخته شاید خجالتیه 

داستان ساختن من شروع شد 

کاش تو همین تورها بختش باز بشه و تو عکسای بعدی کنار یه دختر باشه

سی و چند سال پیش هفته آخر شهریور کوچ کردیم به این شهر و همین خونه 

اون موقع خونه یه بوی خاصی می داد عجیبه همون بو را الان حس کردم و حال و هوای اون روزا زنده شد 

انچوچک

شهریور خیلی شیرین از چیزی که فکر می کردم گذشت ولی درباره مهر نظری ندارم هر جور بگذره خوبه چون دیگه مشغله دارم و دنبال سرگرمی نیستم

ادای زوج های خوشبخت را در بیاریم و کثافت کاری های همسر را لاپوشونی کنیم