سه کنج گذاشتن میز باعث شده پایه اش فرو بره تو دیوار و یه شکاف گنده درست شده
اگه همسر سابق بود خون به پا می شد ولی الان شکاف را نگاه می کنم و میگم عه نگاه دیوار خراب شده همین
دیواره،رنگه،گچه،آجره،جون آدمیزاد که نیست که به خاطرش حرص بخورم بعدا هم خونه رنگ میشه و درست میشه یا دوباره میز را سه کنج میذارم و پیدا نمیشه
اون شب کذایی هر چی بهش زنگ زدم جواب نداد فرداش که من و بچه ام ویرون بودیم زنگ زد و گفت مهمونی بودم ولی دیگه برام مهم نبود کیه کجاست چی میگه چون کل اون خاندان را ریختم تو زباله دونی ذهنم حالا بعد ۴ سال زنگ زده حال و احوال منم اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده جوری باهاش حرف زدم انگار هنوز مادر شوهرمه و چند روز پیش همو دیدیم و هیچ اتفاقی نیفتاده گفت حلال کن فکر کردم چیو حلال کنم همین که عذاب وجدان داره و فکر می کنه به حلالیت طلبیدن نیازه براش بسه پس تو همون جهنم خودش بمونه که بخشش من و خدا کمکش نمی کنه و خیلی محترمانه خداحافظی کردم و با عجله رفتم که به دورهمی خونه مامان برسم گفتم حدس بزنید کی زنگ زده هر کسی یه چیزی گفت و وقتی گفتم کی زنگ زد مامانم کٍل کشید و دست زد و من با تعجب و عصبانیت نگاش کردم
دنیای عجیبیه آدمها عجیبن زندگی من عجیبه
وقتی بهش گفتی آشتی کردیم و شمالیم چقدر خوشحال شد و نمی دونم بعد خبر جدایی ما چه کرده
از روزی که خبر فوت عموت را شنیدم این خاطره ی مسخره از اون روزای سیاه یادم اومده و نمی دونم چرا عذاب وحدان دارم
خب تو خواب بعدی جوری باهات دعوام شد که هر بلایی هم سرت بیاد دلم نمی سوزه
یه خواب بد درباره محل کارت دیدم و تو خواب بهت زنگ زده بودم و التماست می کردم به خاطر گردو مراقب باش و عذاب وجدان گرفته بودم با همون گریه از خواب بیدار شدم تند تندآیت الکرسی خوندم
درسته ازت متنفرم ولی دلم نمی خواد دخترم هم مثل خودم بشه
از کیش میومدیم اون موقع شدیدا ترس از پرواز داشتم و همون اول سفر حالم بد شد
یه مهماندار آقا که از خوش تیپیش نگم اومد پرسید حالتون خوبه؟ گفتم بله
اصلا براش مهم نبود تو کنارم نشستی و نگات هم نمی کرد
دوباره اومد گفت انگار حالتون خوب نیست خجالت کشیدم بگم ترسیدم و گفتم سردرد دارم گفت مسکن بیارم گفتم نه نمی خورم
رفت و یه پتو آورد
حالا ترتیب اتفاقات و مکالمه ها یادم نیست ولی همین چیزا بود
که خیلی مهم نیست ولی عصبانیت تو و سکوتت از همه مهم تر بود که هر وقت یادم میفته کلی می خندم
هر کی گفته برای مشکلاتتون دنبال مقصر نگردید چرت گفته
تا آخر عمرم هر مشکلی داشته باشم از چشم تو می بینم و به خودت و جد و آبادت لعنت می فرستم
نابودت می کنم
میخواستم یوگا کنم رفتم کتاب تمرینات را آوردم که با برنامه تمرین کنم. یه عکس داخل کتاب بودِ
عکسی از عروسیمون
من و تو زورکی لبخند زدیم و دسته گل قرمز را گرفتیم تو دستمون
خاطره ای از مسخره ترین روز زندگیم
قائدتا باید حالم بد میشد ولی نشد
فقط چند دقیقه نگاش کردم و به خوشگلی خودم ذوق کردم بعد فکر کردم تو رو قیچی کنم ولی پشیمون شدم
این عکس را نگه میدارم شاید روزی برای مرور خاطرات لازم شد
هرچند میدونم بالاخره پاره میشه توسط خودم یا گردو
تصمیمم برای ترک کردنت جدی شده بود
منتظر بودم کار نقاش تموم بشه و اثاث را بیارم
هر روز میرفتم از مغازه ها چند تا کارتن میگرفتم و وقتی میرسیدم خونه انگشتام از کشیدن کارتن ها درد گرفته بود
تند تند وسایل را تو کارتن میگذاشتم و روشون مینوشتم چیا داخلشه و چسب میزدم و طناب پیچ میکردم بعد میرفتم لپتاپم را بر میداشتم و جزوه آموزشگاه را مینوشتم
تازه با ق... قرارداد بسته بودم و باید جزوه تایپ میکردم و پاورپوئینت برای فیلمهای آموزشی تهیه میکردم و بقیه ماجراها
با تمام حرص و عصبانیتم کار میکردم نه اشک میریختم نه غصه میخوردم فقط دلم میخواست زودتر از تو و اون خونه دور بشم
همه ی اینا را گفتم تا برای خودم یادآوری بشه از چه روزای سیاه و سختی گذشتم
امشب مجبورم همه جوره به گردو باج بدم شاید غصه ای که تو رو دلش گذاشتی را فراموش کنه
وقتی داشت اشک میریخت و بهت فحش میداد دلم لرزید و به عمق فاجعه پی بردم
من از دستت خلاص شدم و حالا بچه ام باید تاوان اردواج اشتباه منو پس بده
لعنت بهت
یکی از رویاهامو مسخره میکردی و من بالاخره به اون آرزو میرسم کما اینکه الانم میتونم برسم .ولی فعلا وقتشو ندارم
خلاصه بهش میرسم و با یه بیگ لایک! میکنم تو چشمت
از اینکه بفهمم بلا سرت میاد و دردسر داری کیف میکنم و جیگرم حال میاد
حالا یا من خیلی خبیثم یا نتیجه ی بدی های خود عوضیته
طبقه دوم خونه پدرت که بودیم برای رختخوابها یه کمد داشتیم که بعضی وقتا درش خوب بسته نمیشد و تو با داد و بیداد بهم تذکر میدادی که آخر قفل این در خراب میشه و من به قیمت قفل فکر میکردم که مگه چقدره
پدرت طی یک عملیات توهمی اون خونه را فروخت و کلاه بزرگی سرتون رفت و تو که حتی نگران یه قفل اون خونه بودی هر وقت از اونجا رد میشدیم چشمات اشکی میشد و خبر نداشتی من از دیدن این حال بدت چقدر دلم خنک میشه
یه سررسید دارم از سال 90 که شوهر عمه ات عیدی داده بود
تو که هیچی
اون بنده خدا هم که فوت شد
این سررسید قرمز مونده یادآور روزای مسخره ی زندگی
باید کشو را از ریل در میاوردم که ببرم نجاری برای تعمیر و با این ناخنهای بلند نمیشد و داشتم غر میزدم
گردو گفت بابا گفته من میام درستش میکنم
فکر اینکه تو دوباره بخوای پاتو بزاری تو این خونه اینقدر عصبانیم کرد که با هر بدبختی بود خودم کشو را در آوردم
چقدر خوبه که دیگه تو زندگیم نیستی و مجبور نیستم عقده بازیاتو تحمل کنم
امشب از پدرم خواستم به پدرت سلام مخصوص برسونه
بالاخره مرده ها زبون همدیگرو بهتر میفهمن
وقتی شماره اش را از لیست تلگرامم پاک کردم یعنی برای همیشه برام تموم شد و پیش به سوی رهایی و خوشبختی
میگفت برنامه منو بهم ریختید قرار بود با بچه ها برم کوه
بعد عکس گروه و برنامه کوهنوردیشون را فرستاد
تو عکس چند تا دختر پسر بیست و یکی دو ساله بودند
الان یهو یادم اومد گفتم بنویسم
حیفه این خاطره خنده داریادم بره
دیگه حتی لیاقت نداری اسمم را بیاری
دانشجو که بودم به دوستام میگفتم دوست دارم ازدواج کنم و یک بچه داشته باشم و بعد بابای بچه بمیره
اینکه نمیگفتم طلاق و میگفتم بمیره برای این بود که میخواستم اثری ازش نباشه
بعد ازدواجم به حرف احمقانه ام میخندیدم
ولی الان واقعا خوشحالم که به آرزوم رسیدم و امیدوارم واقعا در دل دخترت مرده باشی و برای همیشه اسم نحست از زندگیم پاک شده باشه
بالاخره میکشمت
نکبت ترین اتفافی که تو تلگرام دیدم این بود که تو هم پروفایلت را نارنجی کردی
درد صورتم چند ساعت بعد خوب شد ولی قلبی که شکست هیچ وقت خوب نشد هیچ وقت
یه زمانی چند روز درگیر بودم و گریه و قهر و ...
چقدر خودمو اذیت میکردم
ولی شد شبا قبل خواب
چند ساعت
چند دقیقه
و حالا یه مکث چند ثانیه ای
و به جهنم و خلاص
خودت خواستی که طبق معمول به جهنم حواله ات کنم
تو یادم دادی با چند قطره اشک احساسی که تو گلوم خفه شده را بیرون بریزم
تو بیشتر از هر کسی به قوی شدن و سنگدل شدنم کمک کرد
الان آرومم
میتونم ببخشم و فراموش کنم
و خودم را برای برنامه های خوبی که سرنوشت برام در نظر گرفته آماده کنم