خشک شدن کاکتوس
کلی گشتم صفحه یک نویسنده و موسیقیدان را توی بوق آباد پیدا کردم
اولین استاتوسی که ازش خوندم
پر بود از کینه بی دلیل شایدم با دلیل نسبت به چند خواننده قدیمی پاپ
ما ایرانی ها چقدر تهوع آور شدیم
دچار افسردگی اقتصادی شدم
سال 88
با اس ام اس هایی که میداد
بدجور رفته بود رو اعصابم
امروز بچه دومش بدنیا اومد
فقط خرید پوشک بچه اش
حالیش می کنه که
اون سال چه گ ه ی خورده
منتظر بدنیا اومدن فرزند دومش بود
نگران و سردرگم
قبل و بعد از دختر اولشان ,دو پسر را زمان تولد و به خاطر بیماری مادرزادی ناشناخته ای از دست داده بودند
بیماری که شاید به خاطر ازدواج فامیلی شان بود
دکتر از اتاق زایمان بیرون اومد و خبر داد که این نوزاد هم اینقدر گریه کرد که مرد
نوزادی پسر که شبیه قورباغه بود
دوباره باید جسد نوزاد را توی زنبیل قرمز می گذاشت و به تخت فولاد می برد
روی نیمکت نشسته بود و سرش را توی دستاش گرفته بود
صدای آشنایی شنید
همکار آمریکایی اش همراه همسرش به بیمارستان انگلیسی های اصفهان اومده بودند
یه دختر هم سن دخترش داشتند
و خبر داشت که منتظر بدنیا اومدن فرزند ناخواسته ای هستند
زن را داخل اتاق بردند و همکارش کنارش نشست و پرسید چی شده
ماجرا را تعریف کرد
و مرد آمریکایی پیشنهاد عجیبی داد
...........
به خاله خانم, تنها فامیلی که توی اون شهر غریب داشتند زنگ زد
و خبر بدنیا اومدن بچه را داد
فردا صبح مادر و بچه را به خونه بردند
یک دختر سفید و چشم سبز با چند شاخه موی فر طلایی
...............
نکبت ترین تصور از تولدم, وقتی این همه تفاوت بین خودم و بقیه می بینم
به یادش که می افتی ته دلت بلرزه
من:برای تحصیل برو خارج
منم بازنشسته شدم میام پیشت
گردو:کدوم کشور
من:فرقی نمی کنه
فقط جایی باشه من بتونم راحت دوچرخه سواری کنم
اواخر دهه شصت
وقتی سریال رعنا پخش شد
پرویز پرستویی
جوان نه چندان رعنایی بود
که نصف دخترای کلاس ما عاشقش بودند
کمبود امکانات بود
این دل تنهام ، دوباره هوای تورو داره
نوشته هایی که توی چرکنویس می میرند
چه ازدحامی به پا کرده ای در من،
همین تو یک نفر
کاش توبه نبود
تا هنوز به گناهت دچار بودمتا قبل از سی سالگی رنگ قهوه ای تو زندگیم هیچ نقشی نداشت
و با یک کفش شناختمش
مامان همیشه می گه رنگ قهوه ای بهت نمیاد
وقتی اولین لباس قهوه ای را پوشیدم هم گفتندخیلی بهم میاد به جز مامان
قهوه ای را دوست نداره
اهنگ پدر خوانده و اسپری تاخ...ی
گل نرگس تو را یاد من میاره
یک روز آفتابی
تو حیاط خونه مامان عزیز
همه فامیل جمع هستند
حتی بچه های عمو
برای خاله از نوه اش تعریف می کنم
مامان عزیز مثل همیشه پله ها را بالا پایین می کنه و
به مهمانهاش می رسه
روزهای از دست رفته
شادی های فراموش شده
فامیل دور از هم
شاید دنیایی دیگر