A rainy day in New York
از فیدیبو پیام اومد که کتاب های جدید با تخفیف ۹۰ درصد اومده سریع رفتم و ۱۷ تا کتاب را فرستادم تو سبدم و با تخفیف شد ۳۳ تومن
بعد رفتم موجودی کارتی که باهاش خریداینترنتی می کنم را چک کردم
۲۰ هزار و ۴۰۰ تومن داشت
می تونستم تا واریز حقوقم صبر کنم ولی الان دلم خرید می خواست
می دونم که این کارت تا آخرین قطراتش یاری می کنه پس حدودا تا ۲۰ تومن خرید آزادم
حالا باید مبلغ را کم می کردم لیست را بالا پایین کردم یه کتاب از اروین یالوم حذف شد من پیش از تو طلسم شده و هر دفعه از لیستم میره بیرون،گلستان سعدی را بعدا می گیرم و ... بالاخره شد ۱۱ تا کتاب و مبلغ رسید به ۱۹ هزار و ۷۰۰ پرداخت را زدم و چقدر این خرید بهم چسبید دلیلش هم نمی دونم
اس ام اس بانک که اومد و دیدم ته حسابم فقط ۷۰۰ تک تومن مونده بازم خوشم اومد و اینم نمی دونم چرا
شاید چون زندگی زیادی یکنواخت شده
۴۴ ساعته که هیچ کاری نکردم
خرید کردم
۶ تا پیتزای خوشمزه درست کردم
یه کتاب تموم کردم
هزار تا پادکست گوش کردم
خونه را مرتب کردم
و کلی کار خرده ریز دیگه
ولی از نظر خودم کاری نکردم چون کارای برنامه روزانه ام نبوده
چرا به خودم سخت می گیرم و چرا بازم به اون رضایتی که می خوام نمی رسم
پادکست شده سرگرمی جدید این روزام و جالبه اونجا هم بیشتر کتاب و خلاصه کتاب گوش میدم
گزارش کیارستمی
کاش الان بچه کوچیک داشتم السون ولسون حمید جبلی را میذاشتم و بچگونه براش می خوندم
«السون ولسون خدا گلمو بخندون »
مامان گفت هر چی شماره ی خونه ی آقای ... را میگیره زنگ نمی خوره احتمالا شمارشون تغییر کرده گفتم الان برات پیدا می کنم سرچ کردم دیدم شماره های اون شهر تغییر کرده پرسیدم مامان آخرین بار کی تماس گرفتی گفت یادم نیست خیلی وقت پیش بود آخرین بار من تماس گرفتم قرار بود بیاند تهران و یه سری بیان اینجا ولی دیگه زنگ نزدند
با اطلاعات تلفن اون شهر تماس گرفتم و شماره ی جدید آقای ... را گرفتم کلی خوشحال بودم مامان می تونه با دوستای قدیمیش صحبت کنه
آقای ... دوست آقاجون بود قبل انقلاب خیلی رفت و آمد داشتیم بعد بازنشسته شدن آقای ....رفتند شهر خودشون و یک بار که می رفتیم مشهد سر راه یک شب خونشون بودیم و بعد از اون چند سال یک بار یه تماس تلفنی گرفته میشد احوال پرسی و گزارش از وضعیت بچه ها ازدواج ها، قبولی دانشگاه ،خبر فوت آقاجون و ...
شماره را گرفتم زنگ اول که خورد گوشی را دادم به مامان
خوشحال بودم که مامان الان با بلقیس خانم حرف میزنه از خاطرات گذشته میگن از شوخی های آقاجون و آقای ... از بچگیای ما و ...
آقای ... گوشی را جواب داد سلام و احوال پرسی کردن مامان احوال بلقیس خانم را پرسید و گفت ای وای و زد زیر گریه
بلقیس خانم ۵ سال پیش فوت شده و دیگه نبود به مامان بگه آشنا چه کار خوبی کردی یاد ما کردی
برای اولین بار دلم نخواست پیری را ببینم
یعنی امسال از مسخره بازیای روز معلم خلاص شدیم باورم نمیشه
دوباره خوابیدم و دوباره از یه ماشین جا موندم و دوباره یه مرده دیدم پدر شوهر سابق و جالبه که فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده
چقدر منو دوست داشت و هوامو داشت جالبه تو خواب می دیدم تو یه کوچه ساکنیم و این پیرمرد نمیاد تو کوچه از ترس من و البته عذاب وجدان دارم نکنه به خاطر بد و بیراهی باشه که موقع عصبانیت از دست پسرش نثار اون مرده می کنم هرچند خیلی وقته این کارو نکردم و این فقط یه خواب بود و خیلی وقته اعتقاد ندارم مرده ها آگاهن و خیلی وقته هیچی دیگه برام مهم نیست ولی دلم براش تنگ شده و مرگش اندازه ی مرگ پدرم ناراحتم کرد
نوشته احساس می کنم ایران بودم خیلی دیدمتون
فکر می کنم روشهای مخ زنی چقدر پیشرفت می کنه ولی بازم به عکس و اسمش نگاه می کنم قیافش شاید آشناست یا شبیه یکیه ولی تا حالا تو عمرم ادریس از نزدیک ندیدم پس واقعا داره مخ زنی می کنه و منم با شیوه های دک کردن مزاحم تقریبا مودبانه با خشونت کمتر جوابشو دادم محض احتیاط اگه واقعا آشنا بود ولی از تو عکس نخودی اینستاگرام که نصفش هم عینکه چی دیده این
ساعت ۴ صبح نودل درست می کنی می خوری با کلی سر وصدا البته قبلش که من از صدای در یخچال و باز شدن پوسته کیک بیدار شدم اجازه گرفتی که نودل درست کنم سر و صداش اذیتت نمی کنه و منم خوابالو گفتم نه ولی واقعیت سر اینه که سر و صدا و بوی نودل دیوانم کرد
بیشتر به پرچم حریفام دقت می کنم تا عکسشون ولی این یکی عجیب بود اخمو سیبیلو رکابی سبز پوشیده بود و یه زنجیر گنده انداخته بود
دبل را زد و قبول کردم و باخت بدم باخت وسط بازی ول کرد رفت
خوبه عکسو آخر بازی دیدم
شب نیمه شعبان بود تو کوچه بازی می کردیم آقاجون گفت بریم چراغونی خیابون مسجد سید را ببینیم پسرای همسایه هم همراه خودمون بردیم
من و خواهرم و م.. و غ... و مجتبی نشستیم عقب هیلمن
موقع برگشت خواستم در را ببندم دست مجتبی موند لای در و گریه کرد
سالها همسایه و همبازی بودیم هیچی از این پسر یادم نمونده جز اسمش و چشم های اشکی اون شبش
همسایمون از روزی که بیکار شده سر همون ساعت خروجش از خونه میره سنگک میگیره و من از ترسم ۵۰ روزه نون تازه نخوردم و این نونهای بسته بندی مزخرف خوردم و چاق شدم
همین همسایه و بچه هاش روزی هزار بار میرن بیرون و من ۵۰ روزه فقط رفتم کوروش و شهروند محل و کوفت خریدم و با هزار ترس و استرس برگشتم
همین !نتیجه گیری نداره
مسافرت بودیم یه جای کویری شاید تفت
صبح می خواستیم بریم ادامه سفر شاید یزد
نمی دونم کیا تو ماشین آقاجون بودند کلی تلاش کردم اون آدمها را تو ماشین با فاصله بچینم کرونایی نشیم ماشین روشن شد در رابستم تا بعد سوار بشم ولی رفتن و نفهمیدن من بیرونم دنبالشون دویدم دیوارا کاه گلی و خرابه بود وارد یه بلوار شدم دیگه ماشین پیدا نبود کیف و گوشیم تو ماشین بود همش فکر می کردم بقیه نفهمیدن من سوار نشدم بغل دستیم که انگار خواهر یا برادرم بود چرا نمیگه جای من خالیه
دنبال یکی میگشتم گوشی بگیرم یه جاهای ترسناکی بودو آدمهای عجیب غریب
یهو گردو همراهم بود یه دختر اومد رد بشه بهش گفتم ببخشید میشه با گوشیتون تماس بگیرم یادم افتاد گردو گوشی داره
دیگه تنها نبودم بقیش مهم نبود
اگه برای مامان تعریف کنم میگه بهتر که جا موندی و سوارماشین مرده نشدی
چه کسی باد را در بند کرده است؟ هیچکس! پرنده اگر باشی باز پایبند دانهای یا فریفتهی دامی، کشته به تیر کمانداری یا لقمهای در دهان جگرخواری. باد باش و پرنده مباش!
پرنده باش و آدمی مباش.
بهرام_بیضایی
مرگ همیشه اینقدر نزدیک بوده ما باور نمی کردیم
نوشتم به کارات عادت کردم و ناراحت نمیشم ولی همون موقع قلبم تیر کشید و تو سرم یه اتفاقای عجیبی افتاد انگار رگهام و سرم داشتن باد می کردن ترسیدم خیلی هم ترسیدم
به چه گناهی دارم اذیت میشم؟به دلیل۲۴ سال اصرار برای نگه داشتن یک رابطه غلط و یک طرفه
فکر کنم وقتشه جدی تر فکر کنم تا بیشتر از این گند نزنم به این عشق و رابطه
یه روزی قرار بود یه کار جدید شروع کنیم و تو یه جلسه یه عده را دیدیم و برای هماهنگی همه رفتیم تو اینستای هم و دیگه کار نگرفت و دورادور همو می شناختیم حالا اتفاقی توییت یکیشون رادیدم و مغزم سوت کشید البته بچه ها گفته بودند همجنس گراست و از روحیه خاصی که داشت خوشم میومد ولی قسمت دوم ماجراش را الان فهمیدم
دنیای کوچیک مزخرف
داشتم می رفتم سفر با یه مینی باس سفید بین راه پیاده شدیم بالا را نگاه می کردم ابرا رفتن کنار یه کوه خیلی بلند و برفی بیشترشبیه یه دیواره بود ولی قله نوک تیزی داشت ذوق زده شدم انگار هیمالیا بود و اورست را می دیدم ماشین تو یه جاده ی باریک بود
آدمها عجیب غریب بودن یه گروه سرباز مدل پلیس های هند یا پاکستان یه جور عجیبی می دویدن چسبیدم به دیوار که به من نخورند گردو هم بود بقیه اش هم یادم نیست
کسی از ابراز احساسات نمرده
کاش با شجاعت جواب می دادی و واقعیت را از زبون خودت می شنیدم
نون و گلدون
اول صبح رفتم سر گوشی می بینم این جوجه چریک ، سه ساعت قبل آهنگ «شاعر همیشه با کلت »را فرستاده
دیدم و نوشتم عالی بود هنوز ارسال نشده سین کرد انگار کشیک می کشید بسم الله گفتم و اینستا را بستم
بعد از کرونا اولین کارم مراجعه به روانپزشکه تا کمکم کنه دوباره برگردم بین مردم
هر چی میگذره بیشتر می فهمم چقدر از آدمها بیزارم
خب تو خواب بعدی جوری باهات دعوام شد که هر بلایی هم سرت بیاد دلم نمی سوزه
یه خواب بد درباره محل کارت دیدم و تو خواب بهت زنگ زده بودم و التماست می کردم به خاطر گردو مراقب باش و عذاب وجدان گرفته بودم با همون گریه از خواب بیدار شدم تند تندآیت الکرسی خوندم
درسته ازت متنفرم ولی دلم نمی خواد دخترم هم مثل خودم بشه
شب چهارشنبه سوری مهمون داشتند و کلی زدن و رقصیدن
چند روز اول عید دید و بازدید را انجام دادن و رفتن مسافرت معلومه راهشون ندادن و شبونه برگشتن و دوباره دید و بازدید را شروع کردن
مهموناشون هم عادت دارند بوق خداحافظی بزنند
الان هم که من افسرده و پریشون دارم تو خونه می چرخم نشسته تو ماشینش و با ضبط ماشین سر و کله می زنه و آهنگهای بند تومونی امتحان می کنه همون ماشینی که هنوز عکس ... پشت شیشه اش مونده
احتمال باران اسیدی
If only