دوباره خوندن همین چند تا جمله که اینجا نوشتم کافیه
تا یادم بیفته ...
از معجزاتش این بود
که آغوشش عصر جمعه نداشت
هر بار که دور میشم
مشتاق تر از قبل
نزدیک میشم
چه غم،
وقتی تو هستی و
نور مهتاب
از هیچکس هیچ کمکی بر نمیاد
آسمان آبی
و ابرهای پنبه ای
توانایی غصه خوردن ندارم