وقتی این وقت روز یادت میفتم و قلبم تیر میکشه یعنی بعد از 22 سال هنوزتو سلطان قلبمی و اصلا اهمیت نداره بیرون چی میگذره و چه میکنم
یکی میخواد طلاق بگیره و به هیچ صراطی هم مستقیم نیست
به یه خیال خام و توهم دل بسته
یکی دیگه داره زجر میکشه که از عشقش جدا شده مشاور گفته نباید بهش پیام بده و عشقش هم هیچ پیامی نمیده
اون یکی ها به همه چی بد و بیراه میگن و میگن دیگه به دین و قران اعتقادی ندارن
یکی دیگه هم این وسط میخواد دوباره مخ منو بزنه
خوشحالم که حداقل امروز تو این دایره نیستم و از بیرون که نگاهشون میکنم واقعا دلم براشون می سوزه
دوست دارم تک تکشون را بغل کنم و بهشون عشق بدم شاید تو این برهوت خودشون را پیدا کنند
یه عذاب وجدان وافسوس بزرگ زندگیم اینه که نتونستم مثل پدرم انسان باشم یا حداقل دختری باشم که انتظار داشت
درسته که توقعش ازم بالا بود ولی کاش بیشتر به نصیحتهاش گوش داده بودم
وقتی یادش میکنند و ازش تعریف میکنند بیشتر افسوس میخورم
داشتم ناله مینوشتم یادم افتاد قرار شده قوی باشم و پر انرژی
اوکی همه چی خوب نیست ولی خوب میشه
حتی این ماشین لباسشویی که از زیرش شر شر آب میریزه
از کل ماه رمضان فقط تبریک شب عیدش نصیبم شد اونم از طرف چه کسایی!
خنده داره شایدم گریه دار
عجیبه یا اهمیتی نداره
چه میدونم
چرا خوابم نمیبره؟
"هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود"
خودمو میزنم به بیشعوری تا از دردسرهای بعدی خلاص بشم
میدونم باید احوالپرسی میکردم ولی ایشالا که همه چی خوبه و بقیه ماجراها هم به من ربطی نداره
مدتیه تغییراتی در خودم حس میکنم که نشونه بالا رفتن سن باشه مثلا حس و هیجانم نسبت به طبیعت و فصلها , بارون, آسمون و پرنده ها یکمی فرق کرده
نمیشه توضیح داد قبلا چه جوری بود و الان چه جوری شده چون اون لرزشی که دلم میگرفت و جمع شدن قلبمو فقط خودم میفهمیدم
یا مثلا سرعت پیاده روی و راه رفتنم کم شده قبلا فکر کنم 4000 قدم را حدودا یه ربع بیست دقیقه میرفتم ولی الان شاید نیم ساعت هم بشه
یا فکر کردن به غذا که قبلا برام مهم نبود
خلاصه یه چیزایی تغییر کرده دیگه
ولی هیجان برای جام جهانی کم که نشده بیشترم شده با اینکه خیلی وقته اصلا فوتبالی نیستم و دیگه حتی تیم ملی را نمیشناسم ولی چه اهمیتی داره
همین که یکی از اخلاقهای نوجوونیم هنوز زنده اس عالیه و خوشحالم میکنه
تکنولوژی چیز عجیبیه
داشتم گریه میکردم و چون عادت دارم در لحظه چند تا کار یا فکر بکنم به نظرم اومد وسط گریه از خودم سلفی بگیرم ببینم چه شکلی شدم
گریه اول در حد چند قطره اشک بود ولی وقتی عکس خودمو دیدم اینقدر دلم برای خودم سوخت که کار به هق هق رسید
چرا اینقدر خودمو اذیت کردم خیلی گناه دارم خیلی
دلیل گریه و این حال بد هم پرپر شدنه
نشستم تا اول مهر وبلاگمو خوندم حالم از خودم بهم خورد
چقدر داغونم
چاق و بیحال و حوصله و افسرده
خب یه جاهایی هم ازخودم کیف کردم و کلی قربون صدقه خودم رفتم
ولی در کل باید یه تجدبد نظر بکنم
پی نوشت!: فقط 4-5 کیلو از وزن مورد نظر بیشترم منظورم از چاق کسیه که اراده نداره وزن اضافه را کم کنه حالا بگو 1 کیلو
4 سال گذشت
راحت نبود و روزهای پیچیده ای بود
در سن 40 سالگی شروع از صفر آسون نیست
خانوادگی اجتماعی مالی روحی جسمی همه چی تغییر کرده بود
خانواده و فامیل سنتی که به من به چشم دختر نمونه و موفق نگاه میکردند باید با این طلاق کنار میومدند
باید حال دخترم را خوب میکردم نوجوونی که روحیه اش آسیب دیده بود
حال بد خودم که بماند
کسایی که 15 سال همنشینم بودند( خوب یا بد) یه روزه شدن دشمن و غریبه ترین و تا تونستند خنجر زدند
از نظر مالی رفتم زیر صفر
قضاوت های اشتباهی که درباره ام میشد و متلک ها و نگاه های نیش دار
زخم خوردم
شکستم
و تنهایی و تنهایی و تنهایی
لحظه هایی پشیمون شدم و ای کاش نمیشدم
در کل از این 4 سال و شروع دوباره راضی ام ولی میتونستم و بایدقوی تر باشم
شدیدا افسرده ام
به اپن تکیه دادم و به گلدون کوچیک کاکتوسم که جلو پنجره آشپزخونه است نگاه میکنم
به همه چی و هیچی فکر میکنم
قالیچه آشپزخونه زیر پام رو سرامیکهاسر میخوره و منم باهاش سر میخورم
یهو کودک درونم ذوق زده میشه
قالیچه را برمیگردونم و دوباره سر سره بازی و اینجوری رنگ دنیا عوض میشه
یه عکس از دو تا درخت صنوبر چسبیده بهم گرفته بودی
شایدم صنوبر نبودند
با ادیت درختها را جدا کرده بودی که بگی تک درخته
ولی نبود
تک درخت من و تو بودیم
تو صنوبر و من زبان گنجشک
چقدر خواستم شاخه هام بهت برسه ولی نرسید
تلگرام وصل نمیشه این فیلتر شکن اون یکی پروکسی هیچ کدوم فایده نداره خب چیکارش کنم گوشی را میندازم کنار
گوشیم پر شده باید واتساپ و وایبرو پاک کنم خب چی میشه پاکش میکنم
گوشیمو میوت کردم تماس مهمی را از دست نمیدم
تا هر وقت شب بیدارم هر کجا بخوام میرم هر چی میخوام میخرم هر چی میپوشم ناخنهاممو بلند میکنم موهام میریزه رو فرش
با غذام پیاز میخورم دامن زشتمو میپوشم موهامو صاف نمیکنم
با دوستم 3 ساعت تلفنی حرف میزنم هر عکسی بخوام پروفایل میزارم هر فحشی بخوام به مجری های تلویزیون میدم هر چقدر دلم بخواد کانال مستند میبینم آهنگای مسخره میخونم
رو مبل از خستگی غش میکنم کولرو خاموش میکنم پنجره هم میبندم هر مهمونی دلم نخواد نمیرم وقتی پریودم قیافه بق کرده تحمل نمیکنم شماره مو بدون ترس به هر کی بخوام میدم
و...............
مزایای تنهایی بیشتراز ایناست و عجیبه که بعضیاش حقوق اولیه هر زنیه که جامعه مرد سالار ازمون دریغ کرده
قربون صدقه عکسش میرم
وقتی خاله ازدواج کرد 4 ساله بودم
از اونجایی که خاله جونم را خیلی دوست داشتم عشقی که بهم داشتند یادم مونده و همیشه فکر میکردم بهترین زوج فامیلن
دیشب که شاهد بودم که چقدر هر دوشون عاشقانه برای زندگی زحمت میکشند مطمئن شدم دربارشون درست فکر کرده بودم و با گذشت زمان و بالا پایین زندگی همچنان بهترینن
قانون چهلم: عمری که بدون عشق سپری شود زندگی بیهوده ای است. هیچوقت نپرس که باید به دنبال عشق الهی باشم یا مجازی، یا دنیوی یا سماوی یا جسمانی جداکردن، جدایی میآورد. عشق بی نیاز از هر صفتی است . عشق یک دنیا است.
یا درست وسط آن هستی ، در مرکزش . و یا بیرون از آن هستی، در حسرتش
ملت عشق
الف شافاک
وقتی کسی را دوست داری و از دستش میدهی تو هم همراه او نابود میشوی.
محکوم به تنهایی میشوی. در اسارت باقی می مانی و نبود معشوقه ات را مثل یک راز در دلت حبس میکنی.
زخمی که نبود او بر دلت میگذارد آن چنان عمیق است که بعد از سالها هم خوب نمیشود. درست در لحظهای که فکر میکنی زخمت
التیام یافته خون از آن سرازیر میشود
ملت عشق
الیف شافاک
بند رخت چه تریکون قشنگی رفته
داشتم یه مطلب درباره خودآگاهی حیوانات میخوندم ولی فکرم سر کوچه ا ِِز أژانس پیاده شدو تو رو دید
جمله بعدی را خوندم فکرم نشسته بود با تو کتاب ورق میزد
خب خوندن را گذاشتم کنار و الان فکرم کامل اومده پیش تو
موقع رفتتن دیدم وسط چهارراه بین ماشینها بلاتکلیف ایستاده
مانتو مشکی پوشیده بود و موهای فر و مشکی از شال آبی رنگش زده بود بیرون
اول فکر کردم چرا رد نمیشه بعد به نظرم اومد حالش طبیعی نیست
موقع برگشت دیدم یکی گوشه چهارراه کنار در پاساژ کزکرده و خوابیده دیدم همون دختره جیگرم کباب شد
بهش گفتم چرا اینجا خوابیدی جایی نداری بری گفت نه
هیچی نگفتم چند قدم که اومدم پایین دیدم حالم خیلی بده ایستادم و خیابون را نگاه کردم نمیدونستم چکار میشه کرد
راننده های خطی نگاش میکردن مردم هم رد میشدن و فقط با تعجب نگاه میکردن
برگشتم پیشش گفتم می تونم برات کاری کنم؟ گفت نه برو
روی مچش جای تیغ بود و یه حلقه پلاتینی تو دست چپش
راننده تاکسی ازم پرسید حالش بده گفتم نمیدونم
دوباره ازش پرسیدم میخوای جایی ببرمت گفت نه برو و چشماشو بست نمیدونم چرا اصلا به ذهنم نرسید شاید گرسنه باشه
انگارخیلی خسته بود
راننده گفت باید زنگ بزنیم 123 اورژانس اجتماعی
نگران سرشو آورد بالا و ما رو نگاه کرد
دوباره ازش پرسیدم چیکار کنم صداشو برد بالا و با عصبانیت گفت برو
به راننده نگاه کردم و بهش فهموندم کاری نمیشه کرد
گیج شده بودم
هدفونمو گذاشتم .ملت عشق را play کردم وبا حال خیلی بد ازش دور شدم
الان اومدم گریه میکنم چرا نتونستم براش کاری کنم
آهان اینو یادم رفت بگم
بایدبه خواننده وبلاگ احترام گذاشت منتها من اینجا با خودم حرف میزنم و با عرض معذرت کسی که حوصله میکنه اینا را بخونه رو اسکل میدونم و اونی که تفسیرش میکنه شنقل و اونی که به خودش میگیره دنگل
حالا خود دانید
خب بعد 5 بار play کردن جلال همتی گیلکی! یکمی از حال و هوای .... در اومدم
پاشم برم کرکره امروز را بکشم بالا
یه روز پرکار همراه با درد پریودی و یه عالمه دلتنگی
همین تیله های رنگی بارها باعث شد که آدمهای شر و ور بیان نزدیکم ولی دیروزهمراه با دختر عموم باید لج دخترای فامیل که این ارث را نگرفتن در میاوردیم
همینجوری از رو مرض
پست 2400 به افتخار خودم که عشقم والا بوخودا
فراموش کردن کسی که دوستش داری و دوستت داره
به کفتر ماده هم رحم نمیکنه اون وقت عکس پروفایلش را کربلا گرفته و آخرین آنلاینش وقت سحر بوده
باید از تکنولوژی متشکرباشیم که اینقدر باعث خنده مون میشه
گیلکی شاد گوش میدم
امروزچند تا اتفاق عالی افتاد اوضاع حساب کتاب قسط و بانکم درست بودو استرسم تموم شد
اون نکبت هم سرجاش نبود و یه کچل موفرفری جاش نشسته بود
رفتم باغ ملی و تنهایی برای خودم قدم زدم و سلفی گرفتم و دنبال کلاغها کردم و خلاصه حال کردم جای هیچکس هم خالی نبود
رفتم سی تیر هدفون و آهنگ موری خاکسار گذاشتم و تا خود میدون بهارستان پیاده رفتم و با ساختمونها سلام و احوال کردم و چقدرمزه داد
بانک مسکن
باغ ملی
خیابون صالح
معجون پاساژ پروانه
لاله زار
آینه شمعدونی فروشیای مخبرالدوله
چهارراه آبسردار
آدمهایی که اومدن و رفتن و خاطراتی که روز به روز کم رنگ تر میشه همه اومد جلو چشام
سبک شدم و حالم خوبه
کودکانی که اینجا را میخونید و منو با مامانتون اشتباه میگیرید از همون راه که اومدید گورتونو گم کنید
نکبتا