خودمو میزنم به بیشعوری تا از دردسرهای بعدی خلاص بشم
میدونم باید احوالپرسی میکردم ولی ایشالا که همه چی خوبه و بقیه ماجراها هم به من ربطی نداره
زندگیم خیلی پیچیده میشه و نمیتونم هیچ نتیجه گیری کنم
در برخوردهای کوتاه با بعضی غریبه ها خیلی انرژی مثبت میگیرم
بدجور تو ذوق آدم میخوره
جای صبح و غروب جمعه عوض میشه
یه چیزایی آرزو میشه که یه زمانی حالم ازش بهم میخورد
مثل صحنه ای که هر روز تو بالکن روبروی کلاس میبینم
تو خودم مچاله میشم
باید تو هیاهوی این شهر گم شد
اینرسی چشمام خیلی بالا میره
به یک جا خیره می شم و نمی تونم نگاهم را بچرخونم
می شه نیم ساعت به گل قالی نگاه می کنم
بعد به سختی نگاهم را می برم رو جایی دیگه و دوباره خیره می شم
گوشهام هم همینطوره
یک هفته شایدم بیشتر هر روز و روزی چند ساعت فقط یک آهنگ را گوش میدم
بدون اینکه خسته بشم
وای از وقتی که هر دو با هم شروع می کنند
ناراحتی کسی که قبلا اذیتم کرده را می بینم خوشحال می شم و دلم خنک می شه
بعد خودم با خودم دعوام می شه
به خودم می گم
هیچ وقت از ناراحتی هیچ کس خوشحال نشو حتی بدترین دشمنت وکلی از این حرفای قشنگ
هی می گم و هی می گم
دست بردار هم نیستم
اون وقت خودم برای اینکه از این نصیحت شنیدن خلاص بشم
می گم باشه
دیگه قول میدم بچه خوبی بشم
چشم
بعد میرم اون گوشه خنک دلم تا هوایی عوض کنم
با روشن بودنم تنهایی کس دیگه را پر می کنم
آدم وقتی تنهاست همه را مثل خودش می دونه
شاید تنها نباشه
شاید دل به روشنی چراغی دیگه داشته باشه
ولی اگه تنها باشه این روشنی همراهیش می کنه
نیازی به حرف زدن نیست
تو همین سکوت هزار حرف زده می شه
شنونده باید عاقل باشه
می گه رفیق غم نخور
من اینجام
منم مثل خودتم
کله سحر روز تعطیلی اومدم تو این دنیای مجازی
اومدم تا حقیقتو فراموش کنم
غمت نباشه رفیق
میرم تو کما
می فهمم
می شنوم
می بینم
عکس العملی نشون نمیدم
دربارش فکر نمی کنم
دلم نمی لرزه
عصبانی نمی شم
خوشحال نمی شم
اینا خوب نیست
تجربه کردم قبلا
این بار داغونم
اینم می فهمم