متاهله و یک بچه دو ساله داره
با یک مرد متاهل و بچه دار دوست داره
از شوهرش ناراضیه چون غده
از دوست پسرش ناراضیه چون زیاد قرار نمی ذاره برای س...
از من ناراحته چون نصیحتش می کنم
حالا عکس شوهرش را استوری کرده تولدش را تبریک گفته نوشته همه جهان را در پیراهن مردانه تو خلاصه می کنم
کار بدی می کنه؟
نه اتفاقا لیاقت آقایون دقیقا همچین زنی است
خنگی اگه آدم بود شبیه زن ... بود
دسته گلی نیست که شوهرش به آب نداده باشه و این هنوز قربون صدقه اش میره
آخ آخ اگه یه روز بفهمه شوهره با .... رفیق بوده
اگه بفهمه پولا چه جوری به باد رفته
بفهمه ...
شایدم وفاداری این شکلیه و من تصوری ازش ندارم
می بینم که چه وضعی داره ، شبا دیر می خوابه صبح زود بیداره تا به پایان نامه اش برسه ولی بازم ازش دلخورم و بدون اینکه بدونه رفتم تو فاز قهر.چرا؟ چون مرض دارم و درمان هم نمی کنم
سه بار کنکور تجربی داد هر دفعه بدتر از دفعه قبل
رفت ... اونجا هم دو سال امتحان داد و خروارخروار دلار خرج کرد تا بالاخره یه دانشگاه قراضه اون کشور دندان پزشکی را شروع کرد برای تکالیف دانشگاهش و ترجمه ها هم دست به دامن این و اونه حالا خواهرش استوری کرده و روز دندانپزشک را بهش تبریک گفته
فکر نکرده نابغه شون یه موقع چشم می خوره؟
عقده ای
حقوق بازنشستگی و شوهر پولدار و ویلا و خونه و ماشین خوب داره یه بچه هم بیشتر نداره و می تونه یه زندگی متوسط نرمال بی دردسر داشته باشه ولی برای خودش این همه دغدغه درست کرده در حدی که دیشب تو خواب می دیدم مرده و مطمئنا نگرانی این روزاش از مرگ کمتر نیست و شب و روزش را برای مدرسه ها گذاشته و نمی تونه برای پول باشه چون شبانه روز کار می کنه و درگیر کارای مدرسه است و وقتی برای استفاده از این پول نداره و نمی تونه علاقه به بچه ها باشه چون می تونست معلم بمونه و هر دلیلی که داره خوشحالم که جای مدیرمون نیستم
یه همکار دارم ۲ ساله می خواد تتوی ابرو کنه و می ترسه
فکر می کنه من هر ماه میرم تتوی ابرو و بعد کرونا و ماسک زدن ماجرا بدتر شده هر دفعه منو میبینه میگه این دفعه ابروهات خوب شده منم هر دفعه میگم چند ساله هیچ کاری نکردم و مداده تا دفعه ی بعد و تکرار همین حرفا
یه همکار داریم یک سال از من کوچیکتره ولی بازنشسته شده چون با دستکاری شناسنامه زودتر رفته مدرسه و بعد هم رفته دانشسرا
اینجوری که مشخصه در یه دوره ای معلم نمونه وموفق و به روز بوده ولی همونجا مونده و الان از نظر تکنولوژی از مامان منم عقب تره از نظر مسائل روز هم خیلی عقبه و با اینکه دختر جوون داره ولی خیلی مسائل براش قابل درک نیست رقابت عجیبی هم با من داره و خودشو با من مقایسه می کنه و این قسمت ماجرا اذیتم می کنه
بعد فکر می کنم اگه منم رفته بودم دانشسرا شاید اینجوری می شدم و بعد نوجوونی خودم یادم میاد که اون موقع هم شیطون بودم و... و اگه تو هر محیط دیگه ای هم قرار می گرفتم بازم خودم بودم و همین می شدم که الان هستم شاید یکمی کمتر
با خنده میگه طلاق عاطفی گرفتم مامانش فوری میگه این مدت به خاطر خواهرش اومده اینجا
فکر می کنم سی ساله تو این زندگی اجباری زجر می کشه چرا طلاق نمی گیره بعد یاد مادرش میفتم که حتی با طلاق منم مشکل داره و هنوز خیلی از فامیلاشون ماجرای منو نمی دونند و وقتی تو یه مراسمی منو می بینند احوال همسر سابق را می پرسند
حالا من طلاق گرفتم ودخترش داره زندگی می کنه کی خوشبخت تره
تا کجا باید مسیر اشتباه را ادامه داد
از ازدواج شروع کردن که با پسر فلانی که فلانه ازدواج کنند بعد بچه دار شدن
تغییر خونه و ماشین و دکوراسیون
طلا خریدن
چاق شدن
سفر حج و کربلا
دختر شوهر دادن
و حالا برای نوه دار شدن با هم مسابقه گذاشتن
اونوقت من ....!
فقط ۵_۶ سال اختلاف سنی داریم و با هم بزرگ شدیم نمی دونم چرا دنیامون اینقدر متفاوته
بهمن ماه برای عروسی پسرش دعوتم کرد و دقیقا تاریخی بود که برای یه سفر برنامه چیده بودم و نرفتم عروسی و فعلا همون سفر شده آخرین سفرم
بعد عروسی تا الان نشده بود زنگ بزنم بهش
برای تولد پسرش عکس پسرش و عروسش را استوری کرده تبریک گفتم
جوابم نوشت ممنون از محبتت با چند تا علامت تعجب
اگه همزمان نبود حتما میرفتم عروسی ولی واضحه که مسافرت را به هر چیزی ترجیح میدم پس از نظر بقیه بی محبتم و می تونند تا آخر دنیا علامت تعجب بذارن
دفعه ی دومه این کارو می کنه دفعه پیش یه آقایی را معرفی کرد که چند سال کوچیکتر از خودم بود و یه بچه داشت گفتم نمیخوام ازدواج کنم گفت اشتباه می کنی چند سال دیگه که دخترت بره و تنها بشی میفهمی
این دفعه یه آقایی هم سن خودم معرفی کرده که بچه اش پیش خودش نیست و ...نوشته چند مورد دیگه تا حالا پیش اومده بود یکیش آقا فلانی همکارمون یادته پارسال از خانمش جدا شد ولی اون مناسب تو نبود ...
فقط براش نوشتم من از زندگیم راضی ام دخترم هم رفته وتنهام ولی به شرایطم عادت کردم و از هیچی هم پشیمون نیستم
می تونم پیام بعدیشو پیش بینی کنم و مجبورم محترمانه جواب بدم ولی درستش این بود که منم می گفتم چرا از اون شوهر نکبتت طلاق نمی گیری مردی که وسط اثاث کشی تو رو میذاره و میره کربلا شوهر نیست مردی که تو رو مسافرت نمیبره شوهر نیست مردی که نمیذاره ...شوهر نیست این همه بیماری که داری جسمی نیست طلاق بگیر ببین چقدر حالت خوب میشه ولی نمیگم چون خیرخواه دیگران نیستم
یه روزی قرار بود یه کار جدید شروع کنیم و تو یه جلسه یه عده را دیدیم و برای هماهنگی همه رفتیم تو اینستای هم و دیگه کار نگرفت و دورادور همو می شناختیم حالا اتفاقی توییت یکیشون رادیدم و مغزم سوت کشید البته بچه ها گفته بودند همجنس گراست و از روحیه خاصی که داشت خوشم میومد ولی قسمت دوم ماجراش را الان فهمیدم
دنیای کوچیک مزخرف
شب چهارشنبه سوری مهمون داشتند و کلی زدن و رقصیدن
چند روز اول عید دید و بازدید را انجام دادن و رفتن مسافرت معلومه راهشون ندادن و شبونه برگشتن و دوباره دید و بازدید را شروع کردن
مهموناشون هم عادت دارند بوق خداحافظی بزنند
الان هم که من افسرده و پریشون دارم تو خونه می چرخم نشسته تو ماشینش و با ضبط ماشین سر و کله می زنه و آهنگهای بند تومونی امتحان می کنه همون ماشینی که هنوز عکس ... پشت شیشه اش مونده
میگه فلانی اینجا کنسرت گذاشته میگم اصلا کی هست میگه وای چطور نمی شناسی تار میزنه با همایون شجریان هم کار میکنه
به اون نوار کاست های شجریان فکر می کنم که چیکارشون کردم
میگم من مثل شما روشنفکر و با کلاس نیستم و شهرام شبپره گوش میدم
۱)میگه دعا کن مادر شوهرم بمیره تعجب می کنم و دلیلشو می پرسم سر دردلش باز میشه و در نهایت به این نتیجه می رسم که باید دعا کنه شوهر احمقش بمیره ولی دلداری میدم و میگم صبر کن و الکی از طلاق می ترسونمش
۲) از طرف بهداشت اومدند برای چکاپ ازش می پرسند با همسرت زندگی می کنی؟میگه دارم طلاق می گیرم شاخ در میارم و فکر می کنم لابد دعوای زن و شوهریه
از اتاق میایم بیرون انگار متوجه تعجبم شده تو گوشم میگه شوهرم بهم خیانت کرده
تند تند تو ذهنم سن شوهرش را حساب می کنم پسرش که چند وقت پیش ازدواج کرد چند ساله بود پس باباش حدودا چند ساله است
میگه با یه دختره که ۲۰ سال از خودش کوچیکتره
حالت تهوع می گیرم میگم به آینده دخترات فکر کن و با عجله تصمیم نگیر وبازم از سختی های طلاق می گم
دقیقا نمی دونم چرا دروغ میگم چرا بهشون نمیگم طلاق در مقایسه با اون زندگی های کوفتی چه نعمتیه
هیچکس به خاطر حرف من نمیره زندگی چندین و چند ساله اش را خراب کنه ولی بازم دلم نمی خواد برای طلاق به کسی انگیزه بدم
همکلاسی قدیمی دانشگاهه
به شدت استقلالیه و بیشتر بازیا را میره استادیوم و به قول خودش میره جایگاه تیفوسیا
علاقه زیادی هم به آهنگای راک و هوی متال و گیتار برقی و ... داره
ولی وقتی می بینیش مثل پیرمردا لباس می پوشه ورفتار می کنه علاقه زیادی هم به رفاقت و مراقب از افراد مسن داره
نسل تباه شده ی ما که جوونی نکرد و باید زود بزرگ میشد
حدودا یه ساله اینستا داره باید همسر و دخترش کلی سرش داد و بیداد کنند که هدفون بذاره یا صدای فیلمها را کم کنه
علاقه زیادی هم داره که خبر و فیلمها را برای بقیه تعریف کنه
قدیم هم عادت داشت فیلم هندیا و ترمیناتور را به قول امروزیا اسپویل می کرد و گند میزد به فیلم دیدنمون
خلاصه که چند دقیقه گوشی را می گیره دستش عصبانی میشه چند تا فحش میده بعد میره تو کوچه یا بالکن یه سیگار می کشه بعد میاد یه چای می خوره با کلی شیرینی و هله هوله بعد کنترل را بر میداره و صدای تلویزیون را زیاد می کنه بالش را میذاره و صدای خر و پفش میره بالا
وقتی بیدار میشه انگار هیچی از وقایع قبل خواب یادش نیست
چی میشد اگه منم اینجوری خلق شده بودم
دخترخاله ام را تو اینستا بلاک کردم تا دیگه عکس اون ... را نذاره پروفایلش و امیدوارم دلیلشو بفهمه
خودش عادت داره برای هر استورری من یه زری بزنه اون وقت نوشته چت هامون را به همسرم نشون دادم کلی خندید
و من همین جوری که داشتم فکر میکردم خب که چی اصلا کدوم چت
تو زر می زنی و من سعی می کنم مودبانه و سرسنگین جوابتو بدم و اصلا کجاش خنده داره و عنتر حالا منم به خودم نگرفته بودم که همسرتو به رخ می کشی و اومدم در جوابش یه تیکه درست حسابی بهش بندازم که ناخنم کشید به دیوار و جیغم در اومد و فهمیدم چیزای چندش تر از این مردای عوضی هم تو دنیا هست پس بیخیال و فقط نوشتم سلام برسونید ولی تو دلم گفتم ...آدم دروغگو
و البته استوری های بعدی هاید میشه تا خانمش از نبودن سوژه برای خنده افسردگی بگیره
من هنوز تحت تاثیر شخصیت مادربزرگ بی ادب کتابی ام که خوندم و بدترین فحشها میاد تو ذهنم
یکی از خانمهای مسن خیلی مهربون و باحال فامیل تو اینستا هر کسی که یه جوری به ماهواره مرتبطه فالو می کنه از بدری همتیار گرفته تا شبخیز
امروز دیدم حتی زن شهرام صولتی را فالو می کنه
یک دماغ خجالتی که روسری سرش کرده
زشت ترین عکس دوره ی نوجوونی من این شکلیه که برای رعایت حال دیگر حاضرین در عکس پاره اش نکردم و حالا یکی از همونا عکسو گذاشته تو اینستاگرامش و مثلا روز معلم را بهم تبریک گفته
معلومه تغییر و پیشرفتم خوب بوده که اینقدر حسادت برانگیز شده حتی از طرف نزدیکانم
پدرش شاعر بود
با همسرش بعد یا قبل فوت پدر اشعار را در یک کتاب جمع کردند و چاپ کردند و اسم هردوشون به عنوان گردآورنده رو کتاب نوشته شده
همسرش بهش خیانت کرد و جدا شدند ولی برای همیشه اسمش رو کتاب پدر شوهر سابق موند
خدا منو ببخشه ولی هربار یادم میفته کلی می خندم
نتونسته عشق قدیمیشو فراموش کنه
حال بد و افسردگیش را میندازه گردن کمبود هورمون کوفت و زهرمار
و وقتی حرف عشق میشه مثلا خیلی رهاست یا عکس العملی نداره یا میزونه
آره زن مومن و وفاداریه و از ترس عذاب وجدان در مورد همسرش به خودش اجازه نمیده دیگه به عشق فکر کنه ولی من این خانم عاشق پیشه ی داغون تر از خودمو بزرگ کردم و میدونم واقعا تو دلش چه خبره
چند وقت پیش میدونستم یه دوست نه خیلی دوست که ده دوازده سال ازم بزرگتره و طلاق گرفته است با یه آقای حدودا 60 ارتباط داره ولی نمیدونستم موردشون ازدواجه یا دوستیه یا هر چی و اصلا برامم مهم نبود
فقط هر دو شونو تو اینستا داشتم
یعنی خود آقاهه از تو اینستای خانمه اومده بود تو اینستای من
منم به احترام موی سفیدش اکسپت کردم
هر دو شون غیر مستقیم از هم عکس میگذاشتن
استوری ها از یه مکان بود
تو پس زمینه عکس خانم آقا داشت چای می خورد
شعر عاشقانه مینوشتند
و....
شواهد و قرائن نشون میداد همه چی عشقولانه است ما هم خوشحال که یکی داره عاقبت بخیر میشه
تا اینکه استوریا رفت سمت جفای یار و خاک بر سر بی لیاقت و مرده شور همه را ببرند و ....ولی همچنان لوکیشن استوریایکی بود
تا اینکه آقا اومد تو دایرکت من و شروع کرد به سوال پیچ کردن درباره ی خودم و ربطم با اون خانم و خود اون خانم
اولش مودبانه بله خیر میگفتم بعد جواب نمی دادم بعد دیگه کار به عصبانیت کشید و اسکرین شات گرفتم و فرستادم برای اون خانم و پیرمرد عوضی را بلاک کردم
خانمه با خونسردی گفت عزیزم بلاکش کن روانش خرابه !
و من موندم و یه اعصاب داغون که خودم کم دردسر دارم ترکش ماجراهای بقیه هم باید منو بگیره
و این شد که حالا هر وقت استوریای خانمه را میبینم که دیگه با دوستاش دسته جمعی میره گردش و سفر نمیدونم چرا لجم میگیره و تو دلم بهش میگم پیرزن ایکبیری!
هر وقتم خودم اون سن و سال شدم و از این نکبت بازیا در آوردم هر کی هر فحشی خواست میتونه بهم بده
تو عالم خودم بودم و داشتم برای یه کاری برنامه می چیدم
که یهو پیامش اومد رو صفحه گوشی و نمیدونم از خجالت بود یا ناراحتی که ناخودآگاه جلوی چشمامو گرفتم
25 سال پیش تو دانشگاه ازش متنفر بودم از بس سر کلاساش و امتحاناش اذیتمون میکرد
بعد اینکه درسشو دو بار افتادم مجبور شدم برم تو دفترش و گفتم واقعا نمیتونم پاس کنم و با گریه اومدم بیرون و همون موقع .... رو تو راهرو دانشکده دیدم
اولش صورتش از عصبانیت سرخ شد چون از نظر اون همه استادا عوضی و دخترباز بودند و الان با چیزی که از این پیرمرد دارم میبینم فکر میکنم حق داشت!
با حرص گفت حالا که رفتی پیشش حتما پاس میشی شک نکن و همون هم شد و چقدر بهش پز دادم و بیشتر حرصشو در آوردم
بیست و چند سال گذشت تا دو سال پیش که جناب استاد اومد تو گروه بچه های دانشکده و فهمیدیم بیماره و کم کم اون حس بدی که ازش داشتم کم و کمتر شد تا رسید به اون قرار و تهرانگردی
و اتفاقا وقتی برای ... تعریف کردم که فلانی را دیدم و بقیه ماجرا یه جوری جواب داد که معلوم بود بازم حرصش گرفته و تو دلم بهش خندیدم ولی فکر نمیکردم این شوخیا و ماجرای این پیرمرد اینقدر جدی بشه که الان اینقدر راحت ابراز علاقه کنه
به خودش که دلم نمیاد حرفی بزنم ولی میتونم برای....اسکرین شات بفرستم و اونو دق بدم حداقل دلم اینجوری خنک بشه و یکمی بخندم
یه آدمهایی هستند که حواسشون بهم هست
نه دوستن نه فامیل و نه حتی خیلی آشنا
ولی دورادور به یادم هستندو هر کدوم یه جور ابراز محبت میکنند
یکیشون آقای... که یکی از موضوعات مورد علاقه ی منو میدونه و هر مطلبی درباره اون موضوع ببینه یا بخونه حتما برام میفرسته بدون اینکه هیچ قصد و نیت خاصی داشته باشه
شده ساعتها باهاش چت کردم بدون یه کلمه حرف خارج از بحث
بدون هیچ صمیمیت اضافی
و چه حس خوبی داره وقتی پیامش میاد رو گوشیم
یه آرامش و امنیت خوبی داره
و امیدواری از اینکه دنیا هنوز خالی نشده
آخرین کسی که عاشقم بود بعد از بلاک شدنش sms میداد و وقتی ازش خواستم دیگه پیام نده
بهم گفت خیلی رو اعصابی دیگه هیچ وقت بهم پیام نده تا ابد!
و من که اون لحظه تو تاکسی بودم از شدت تعجب و بهت خیلی زودتر از مقصد پیاده شدم تا پیاده برم و با خودم فکر کنم و ببینم چرا همه چی تو زندگیم چپکی میشه
خلاصه اگه یکی مودبانه و در صلح و آرامش عاشقتونه قدرشو بدونید
تو گروه همکارام که بودم یکی از همکارای خانم عادت داشت پیامها را دوباره تو گروه فوروارد میکرد
حالا امشب باهاش یه کاری داشتم و یکمی چت کردیم
معلوم نیست برای کی میخواسته تعریف کنه من چیا گفتم
برای خودم نوشته
یعنی شبمو ساخت دلم درد گرفت از بس خندیدم
گفته بودم هر کی عاشق شد نتونست دل بکنه ولی خندید و باور نکرد
یکی میخواد طلاق بگیره و به هیچ صراطی هم مستقیم نیست
به یه خیال خام و توهم دل بسته
یکی دیگه داره زجر میکشه که از عشقش جدا شده مشاور گفته نباید بهش پیام بده و عشقش هم هیچ پیامی نمیده
اون یکی ها به همه چی بد و بیراه میگن و میگن دیگه به دین و قران اعتقادی ندارن
یکی دیگه هم این وسط میخواد دوباره مخ منو بزنه
خوشحالم که حداقل امروز تو این دایره نیستم و از بیرون که نگاهشون میکنم واقعا دلم براشون می سوزه
دوست دارم تک تکشون را بغل کنم و بهشون عشق بدم شاید تو این برهوت خودشون را پیدا کنند
به کفتر ماده هم رحم نمیکنه اون وقت عکس پروفایلش را کربلا گرفته و آخرین آنلاینش وقت سحر بوده
باید از تکنولوژی متشکرباشیم که اینقدر باعث خنده مون میشه
میدونم اینقدر دیوونه ای که هنوز اینجا را میخونی
میدونم چرا جواب تلفنم را نمیدی
آره درست فهمیدی
برای خودم اون سوالها را پرسیدم
ناراحتی نداره عزیزم
فکر کن ببین کی منو به اینجا رسوند
احیانا تو نبودی؟
پس سخت نگیر قهر هم نکن
ازت متنفرم
میگه شوهرش میخواد طلاقش بده
میدونم براش راحت نیست و ویران میشه
هیچ کمکی نمیتونم بکنم جز اینکه از تجربه های کوفتی که تو این چند سال داشتم براش بگم
کاش هیچ وقت دیگه نخوام از تجربیاتم برای دیگران استفاده کنم
اگه دو سال پیش بود بهش میگفتم بزار بره به جهنم زندگیتو از اول بساز ولی الان و بعد این همه سختی که کشیدم فقط میتونم دعا کنم که کاش هیچ زندگی خراب نشه