ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
۱)میگه دعا کن مادر شوهرم بمیره تعجب می کنم و دلیلشو می پرسم سر دردلش باز میشه و در نهایت به این نتیجه می رسم که باید دعا کنه شوهر احمقش بمیره ولی دلداری میدم و میگم صبر کن و الکی از طلاق می ترسونمش
۲) از طرف بهداشت اومدند برای چکاپ ازش می پرسند با همسرت زندگی می کنی؟میگه دارم طلاق می گیرم شاخ در میارم و فکر می کنم لابد دعوای زن و شوهریه
از اتاق میایم بیرون انگار متوجه تعجبم شده تو گوشم میگه شوهرم بهم خیانت کرده
تند تند تو ذهنم سن شوهرش را حساب می کنم پسرش که چند وقت پیش ازدواج کرد چند ساله بود پس باباش حدودا چند ساله است
میگه با یه دختره که ۲۰ سال از خودش کوچیکتره
حالت تهوع می گیرم میگم به آینده دخترات فکر کن و با عجله تصمیم نگیر وبازم از سختی های طلاق می گم
دقیقا نمی دونم چرا دروغ میگم چرا بهشون نمیگم طلاق در مقایسه با اون زندگی های کوفتی چه نعمتیه
هیچکس به خاطر حرف من نمیره زندگی چندین و چند ساله اش را خراب کنه ولی بازم دلم نمی خواد برای طلاق به کسی انگیزه بدم
یه روزی از دی ماه سال هشتاد و چند هم زمان باهم انتهای خیابان الوند بودیم بدون اینکه همو بشناسیم
من متاهل بودم و مادر گردو اونم مجرد بوده و....
الان همکاریم همسر و پدر شده و زنگ تفریح برامون توضیح میده چه جوری املت درست کنیم
هر کدوم ازهمکارا سعی دارند بیشتر آشپزی خودشونو به رخ بکشند و من همینجوری که کیکمو میخورم میگم من که اصلا حوصله ی این کارا رو ندارم از اون سرمیزمیگه اتفاقا اونایی که اینجوری میگن سفره رنگین تری میندازن و من ازاین تعریف الکی خوشم میاد
از این جمع کسی قرار نیست مهمونم باشه پس حرفشو بایه لبخندتائید میکنم
بچه ها را میبریم اردو
باز باران می خونند و من از پنجره ی اتوبوس به اون کوچه ی قدیمی نگاه می کنم که زیر سایه ی آپارتمانها باریک تر هم شده و به دختر بچه و پسری فکرمیکنم که سال ۱۳۳۵ تو این کوچه بازی میکردن و نمی دونستن قراره مامان بابای من باشند