ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
می مونم
به شکل عجیبی اصرار دارم کنار اپن آشپزخانه بخوابم
و دیشب وقتی به درخت چنار پشت پنجره نگاه می کردم
دلیلش را فهمیدم
قبل از خراب کردن خانه قدیمی,
اتاق من و جایی که شبها می خوابیدم
با کمی اختلاف ارتفاع,
همین قسمت از ساختمان و با همین چشم انداز بود
با این تفاوت که اون روزا پشت درخت چنار دیواری نبود
و ستاره ها چشمک می زدند
سند اتاق به اسمم نخورده بود
ولی بیشتر وقتم اونجا می گذشت
تعدادی کتاب درسی که اصولا خونده نمی شد
و تعدادی هم غیر درسی
که لابلای کاغذهای چرکنویس استتار شده بود,
یک مجله جدول,
تعدادی مجله فیلم که بهترین جا
برای مخفی کردن نامه های عاشقانه بود,
یک تلفن نارنجی برای گپ زدن با دوستام,
یک تلویزیون سیاه سفید 14 اینچ که انتخاب کانالش در اختیار خودم بود,
یک ضبط صوت ناسیونال قدیمی,
تعداد زیادی نوار کاست قدیمی و جدید,
یک هدفون سفید رنگ تا بتونم هم شجریان گوش بدم هم اندی
بدون اینکه مامانم بهم شک کنه که خل شدم یا عاشق,
یک دستگاه لحیم کاری برای تعمیر سیم هدفون,
یک قاب گلدوزی شده دست دوز خودم
که گاهی مدتها بهش خیره می شدم و لذت می بردم,
یک قاب عکس سیاه و سفید از 5 سالگی ام با لبخند زورکی که به دیوار میخ شده بود,
عکس پسر خاله ی شهید شده ی مامانم که هیچ خاطره ای ازش نداشتم
و هر وقت با مامانم دعوام می شد شکایتش را به اون عکس می کردم
و شاید چند تا چیز دیگه
(حتما مهم نبوده که یادم بمونه)
محتویات اتاق بود
اتاقی آبی
با در شیشه ای بزرگ
که ظهرهای آفتابی زمستان
و شبهای مهتابی تابستانش
فراموش نشدنی بود
و ساعتهای خلوت قشنگی را اونجا گذروندم
چه خاطرات قشنگی
قشنگیش بخاط ناب بودنشه
بخاطر اینه که رفته و برنمیگرده
هی ...
مرسی
اون اتاق رو خیلی خوب حس کردم .
یاد اتاق خودم افتادم توی خونه پدری ... یاد بالکنی که توی شبهای مهتاب می تونستم روی اون بایستم و بوی محبوبه شب رو به مشامم برسونم ... و گاهی یه سیگار بکشم .
انگار همین دو سه سال قبل بود
حسی که هیچ وقت و هیچ کجا دیگه تکرار نمیشه