ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مامان داره خاطرات تولد... را مرور می کنه از من می پرسه تو هم اومده بودی بیمارستان؟میگم نه من چه جوری با یه بچه کوچیک زر زرو می تونستم بیام
... میگه من بودم و با آقاجون پایین نشسته بودیم
یهو غم عالم می ریزه تو دلم چرا این داغ هیچ وقت کهنه نمیشه
چرا نموند که بزرگ شدن بچه هامون را ببینه
خدا رحمتشون کنه آقاجونت رو