ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مغزم: کارنامه ها را بنویس. برگه های اجتماعی را صحیح کن.به دکتر زنگ بزن قرص را ازش بپرس.حساب کتاب را بنویس.جارو گردگیری کن.برو خرید.به خانم حسن زاده پیام بده.برنامه آزمون را بنویس.زنگ بزن ضمن خدمت .برو پشت بوم پمپ کولر را ببین.قبض آب را پرداخت کن. ماشین لباسشویی روشن کن.خامه و کاهو یادت نره. تی شرت را سفارش بده.....
کودک درونم: تو رو خدا بازم بریم همین پارکه قول میدم زیاد نمونم فقط یه ساعت
همه ی فامیل تو اینستاگرام یه طرف دختر عمه ی فضول پدرم هم یه طرف معلومه آلزایمر هم داره و پسووردش یادش میره چند وقت یه بار با یه اکانت جدید درخواست فالو میده منم مثلا ندیدم تا یه مدت محل نمیدم بعد می بینم اینو قبول نکنم بقیه فامیل که نشستن وسط اینستاگرام دست تو دماغ بکنم یه خاندان با خبر میشن پس اون فضول خانم هم بیاد جمعشون جمع بشه ولی این وسط عروس عموم خار داشته که هنوز قبولش نکردم ایشه دختر خنگ من اگه بودم هزار بار از اون شوهر عوضی طلاق گرفته بودم
صدای جیغ و گریه بچه ساختمان روبرویی قطع نمی شد مامان گفت عصری یه خانمی داشت می رفت که کر و لال بود یه بچه پشت سرش گریه می کرد شاید همون باشه از صدای گریه بچه اعصابمون ریخت بهم
مامان گفت برم بیرون ببینم کیه اومدگفت آره همون بچه است
همسایه شون تو کوچه بود گفت پدر و مادر هر دو کر و لال هستند
یکمی بعد بچه ساکت شد ولی دوباره چند دقیقه یه بار گریه می کنه یا جیغ می زنه و قلبم از غصه مچاله میشه
خب مادر من این چه کاری بود کردی؟ کاش نمی دونستیم
بیخواب شده بودم اول یه صدایی اومد که معلوم نبود گربه است خر خر می کنه یا کلاغ چند بار دیگه تکرار شد و دیگه رسما غار غار کلاغ شد
چرا کلاغ ساعت ۳ نصف شب باید غار غار کنه رفتم سر پنجره ماه را دیدم یادم افتاد زلزله ی پارسال هم زمان با سوپر مون بود فردا شب هم که سوپر مون و ماه صورتی داریم تقویم را چک کردم بله دقیقا همین موقع از سال قمری بوده بیشتر ترسیدم تند تند کوله فرار بستم و لباس عوض کردم و آماده ام برای فرار و کلاغ خیلی بیشتر سر و صدا می کنه و با هر غار غارش بیشتر وحشت می کنم و تنم می لرزه هیچ وقت فکر نمی کردم از این صدا تا این حد اینقدر بترسم تا جایی که بتونم بیدار می مونم و امیدوارم با این لباس ها از گرما خفه نشم
صدای موتور صدای آژیر پلیس صدای تیراندازی صدای فریاد
چند روز پیش صبح زود هم با همین صداها از خواب بیدار شدم
نمی دونم تو خیابون چه خبره و با این وضع اقتصادی و بقیه وضع های قشنگی که داریم شاید کم کم باید به این صداها عادت کنیم ولی الان چیزی که فکر منو مشغول کرده اینه که اگه موتوری که پلیس دنبالشه پیچید تو کوچه ی ما اگه پلیس تو کوچه تیراندازی کرد اگه تیر کمونه کرد اگه از شیشه رد شد اگه خورد به من چی؟
اصلا از نظر فیزیکی احتمالش صفر هم باشه از این به بعد وقتی این صداها اومد سنگر می گیرم
همینقدر ترسو و جون عزیز و نگرانم
اول که کتاب را شروع کردم فکر کردم حتما کتاب خوبیه که کادو داده و بعد مدتها رمان ایرانی می خوندم و برام هم جذاب بود درباره زندگی شرکت نفتی های قدیم توی آبادان هم شنیده بودم و تو این کتاب بیشتر جزییات را می خوندم وسطاش دیگه حوصلمو سر برد شد رمان ایرانی مثل فیلم ایرانی سریال ایرانی که فقط کش میده و طبق عادت همیشگی رفتم آخرش را خوندم و دیدم خبری نیست و دوباره برگشتم همه صفحات را خوندم و وقتی کتاب را بستم گفتم که چی!
ولی همین که بعد مدتها تونستم بشینم سر یه کتاب کاغذی و حتی ساعت خوابم هم با همین کتاب تتظیم شد نقطه ی مثبتش بود