ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
یه غم سنگینی چند روزه رو دلم مونده نمی دونم از کجا اومد ولی بیشتر یادم میندازه که تنهام خیلی کم پیش میاد تنها و بی پشتوانه بودن ناراحتم کنه ولی این چند روز اذیتم. شاید از واکسن زدن مامان شروع شد و استرسی که از تنها بودن خودم و مامان داشتم .مامان که روز دوم گریه کرد و از اینکه همه کارها افتاده گردن من ناراحت بود بهش دلداری دادم و گفتم هیچ زحمتی برام نداره ولی حس می کنم از درون اذیت شدم از اینکه خواهرام نبودن نخواستن یا نتونستن کمکی کنند و می ترسم از اینکه بعد از این هم همین باشه .من با زندگی خودم چه کنم با مامان چه کنم با بقیه غصه های خودم و مامان چه کنم؟ همه ی اینا شده غمی که این چند روز تو دلمه
بعضی فیلم ها که تو سینما یا سالن های نمایش فیلم می دیدم جوری بود که تا چند دقیقه دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم مثل خوردن یه چیز خوشمزه که دوست داریم طعمش زیر زبونمون بمونه با سکوت طعم فیلم را نگه می داشتم شایدم برای همین دوست داشتم تنهایی برم فیلم ببینم .فیلم ابدیت و یک روز از همین فیلمها بود و تا چند دقیقه بعد تموم شدن هیچ حرکتی نکردم.کاش این فیلم را تو سینما دیده بودم