دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دم بهشت زهرا دو تا خانم میانسال مشکی پوشیده از پسر گل فروش چند شاخه گل رز گرفتند و پول را که حساب کردند به پسر گفتند روز تو هم مبارک 

داشتم تو ذهنم داستان می ساختم و دوست داشتم اینجوری  فکر کنم که شاید تو زندگی این خانمها هیچ‌ مردی نیست و شاید اولین مردی که امروز دیدن همین پسر بوده 

پسر که ته چهره افغانی داشت یه خنده ی عجیبی کرد و به خانمها گفت مرد نیستم ترنسم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد