دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

72

منت کشیِ تو و خریت من

66

تو میدون هیچ کس نبود

با گردو کلی زیر بارون دویدیم و خندیدیم

تو هم نبودی بهمون بگی این دیوونه بازیا چیه

65

راه اندازی داریم

شیفتم

باید تا هفته دیگه کار رو تموم کنیم

........

تو با کار سرگرم شدی و من با گردو

می گذره

51

هیچ فال و طالعی نمی تونه تو را رمز گشایی کنه

49

بارون تند شده

گردو,شال رنگ وارنگشو می پیچه دور گردنش

چتر قرمزش را بر میداره

....

زنگ می زنی می گی دیر میام

می گم ما میریم بیرون

می گی مگه بارون نمیاد

می گم میاد.واسه همین میریم

صدات انگار از ته چاه در میاد,می گی باشه,خداحافظ

46

امروز

منوچهر

می شناسیش

همونی که همه فکر می کنند دیوونست

همونی که یا موز می فروشه یا آدامس موزی

همونی که به همه سلام می کنه

بهم سلام نکرد

گفت

خسته نباشید

من بهش سلام کردم

و به خودم گفتم

خسته ام

 یه دنیا خسته ام

44

می دونم خیلی زود میای برای آشتی و بازم همون دروغها و قولهای همیشگی

به خودم دروغ نمی گم

می دونم که بازم گولت را می خورم

43

فردا چه بهانه ای پیدا می کنی برای تلفن کردن؟

36

منو دلیل این دوری می دونی و این یعنی  هنوز هستم تا وقتی که تو شهامت گفتنش را داشته باشی که من خیلی وقته نیستم.

35

من باور می کنم که تو خوبی ولی تو باور نکن

24

دیشب روحم را سلاخی کردی

21

کلمه به کلمه اون مجله مزخرف رو خوندم تا با تو چشم تو چشم نشم