افسردگی و غصه بدجور هجوم آورده دارم مقاومت میکنم
هنگ درام موسیقی خلقته و چقدر آرامش میده
چند دقیقه گوش دادم و حالم خیلی بهتره
باید مثبت فکر کنم و این همه حس و انرژی بد رو از خودم دور کنم
قوی می مونم و ادامه میدم میدونم آخر داستان قشنگه
آره دنیا خیلی بی رحمه و دلش برای من نمی سوزه ولی میتونم با قدرتم شکستش بدم شک ندارم
هر جا کم آوردم به خودم استراحت میدم گریه میکنم یکمی غصه میخورم و دوباره شروع میکنم
میخواستم برم پیاده روی ولی دلم خواست بمونم خونه و آهنگ گوش بدم به چیزای خوب فکر کنم
الان حالم اینجوری بهتر میشه
با اون حال بدی که دیروز گرفتم و رفتن رو به نابودی لازمه زودتر حالمو خوب کنم
2 کیلو اضافه وزن و چند سانت اضافه دور شکم جای نگرانی نداره
بلاتکلیفی دیوونم میکنه
بازم به اون لحظه رسیدم که چرا تا حالا هیچ کوفتی که آرومم کنه امتحان نکردم
حتی یه آرامبخش تو این خونه پیدا نمیشه
از کل ماه رمضان فقط تبریک شب عیدش نصیبم شد اونم از طرف چه کسایی!
خنده داره شایدم گریه دار
عجیبه یا اهمیتی نداره
چه میدونم
چرا خوابم نمیبره؟
"هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود"
تکنولوژی چیز عجیبیه
داشتم گریه میکردم و چون عادت دارم در لحظه چند تا کار یا فکر بکنم به نظرم اومد وسط گریه از خودم سلفی بگیرم ببینم چه شکلی شدم
گریه اول در حد چند قطره اشک بود ولی وقتی عکس خودمو دیدم اینقدر دلم برای خودم سوخت که کار به هق هق رسید
چرا اینقدر خودمو اذیت کردم خیلی گناه دارم خیلی
دلیل گریه و این حال بد هم پرپر شدنه
شدیدا افسرده ام
به اپن تکیه دادم و به گلدون کوچیک کاکتوسم که جلو پنجره آشپزخونه است نگاه میکنم
به همه چی و هیچی فکر میکنم
قالیچه آشپزخونه زیر پام رو سرامیکهاسر میخوره و منم باهاش سر میخورم
یهو کودک درونم ذوق زده میشه
قالیچه را برمیگردونم و دوباره سر سره بازی و اینجوری رنگ دنیا عوض میشه
بند رخت چه تریکون قشنگی رفته
خب بعد 5 بار play کردن جلال همتی گیلکی! یکمی از حال و هوای .... در اومدم
پاشم برم کرکره امروز را بکشم بالا
یه روز پرکار همراه با درد پریودی و یه عالمه دلتنگی
خسته و سرما خورده خوابیدم ولی هزارجور فکر میاد تو ذهنم
هماهنگی کللاسهای فشرده ی این چند روز
امتحانات گردو
خرید های روزانه خونه
پخت و پز و رسیدگی به گردو
حساب کتاب و جور کردن دخل و خرج که روز به روز سخت تر میشه
جابجا کردن کولر جدید و سرو کله زدن با تعمیر کار
ولی آخرهمه اینا میرسم به دل شکسته ام که خوب نمیشه
همه مشکلات بالا حل شدنیه ولی این بزرگترین نقطه ضعفم همچنان اذیتم میکنه
یه کلبه قد کف دست و یه ایوان رو به باغچه و بوی جنگل و صدای پرنده ها و هوای ابری بارونی و یه کوله پشتی آماده سفرتمام چیزیه که از زندگی انتظار دارم پس چرا باید غصه دلار و برجام و کوفت و زهرمار را بخورم
آره حتما در آینده نزدیک مهاجرت میکنم ولی نه به اون سر دنیا,
میرم همین گیلان خودمون و زندگی سبزم را شروع میکنم
روزای خوب در راهه
"مرا لوچان نزن میرم تی لوچان ره
دیله قوربان کنم تی او سر و جان ره"
از سر شب تا حالا دارم به طعم سوپ سبزیجات امشب فکر میکنم با اینکه خوشمزه بود یه چیزی کم داشت و حالا قبل خواب یادم اومده که ترشی کم داشت و باید بهش نارنج میزدم
این اگه نشونه بالا رفتن سن نیست پس چیه؟
هیچی
میخواستم غر بزنم یادم افتاد همین که سرطان سینه ندارم باید شکر کنم حالا به جهنم که هزار تا بدبختی دیگه دارم
اشکامو پاک کنم برم لباسها را از ماشین لباسشویی در بیارم و بندازم رو طناب و بخوابم
"خلقی خواب و مستی گوید که هیچ و هیچ و هیچ"
ربطی نداشت فقط الان چارتار حالمو خوب میکنه
هم چاق شدم هم شدیدا افسرده و طبق معمول افتادم به خونه تکونی و چقدر تاثیر خوب داره
"باران تویی به خاک من بزن"
این آهنگ ....
از پنج شنبه گذشته تا الان چقدر همه چی تغییر کرد و سرنوشتم همیشه همین جوری بوده و باید عادت کرده باشم ولی نمیفهمم چرا این اشک ها تموم نمیشه
دلتنگی داره خفه ام میکنه
باید آماده بشم برم مدرسه
باید اسفناجها و بروکلی را از آب در بیارم
باید بازی نیمه کاره گردو را تموم کنم تا امتیازش نپره
باید دوش بگیرم
باید مقنعه ام را اتو کنم
بعد همه این بایدها با خونسردی نشستم و لیلا فروهر گوش میدم
"کلاغای خبرچین زیر هزارتا پرچین ..."
داشتم گریه میکردم که یه خروس با صدای گرفته از خونه همسایه شروع کرد به خوندن و از عجیب بودن این اتفاق تو ا ین ساعت شب گریه یادم رفت
خروس با محلی بود
آخرین روز پاییز و شاید آخرین روز عمرم
شاید تو همین ساعتی که میخوابم زلزله بیاد و دیگه هیچ وقت این وبلاگ آپدیت نشه
ولی اگه زندگیم تموم بشه خوشحالم که با عشق تموم شده
امروز از اون روزاس و از هر آدم و گروه و تلفن و ...باید دوری کنم
بهتره فقط بخونم و بنویسم
از خوشحالی بی دلیل دیروز معلوم بود بعدش اینجوری حالم گرفته میشه
بعد مدتها شب زود خوابیدم و البته نتیجه اش این شد که ساعت 4 بیدار شدم
رفتم دستشویی و صدای صحبت و هم همه میومد و البته این صدا بیرون شنیده نمیشد پس اجنه یا تو حمام یا دستشویی جلسه گذاشته بودند
بقیه شو حوصله ندارم بنویسم
خب امروز وضعم خبلی بدتره و تو این ساعت نشستم آب و اتش گوش میدم
لعنت به هر چی مرده
لعنت به این سرما
لعنت به مدرسه
لعنت به این زندگی
صبح شنبه
همه در حال بدو بدو
ولی من زیر پتو نشستم داریوش گوش میدم و به هیچی فکر میکنم
ولی همین پتو کمک بزرگی کرد و چند دقیقه که سرمو کردم زیرش به فکرم رسید برای سایت مطلب جدید چی بنویسم
یادم باشه از معجزه پتو زیاد استفاده کنم
جایی درباره شیوه نوشتن نویسنده های مشهور جهان خونده بودم و یادمه یکیشون تو حمام میتونست بنویسه و هنوزذهن من درگیر خیس شدن کاغذشه
ولی فکر کنم نیازداشته تو محیط کوچیک و بسته باشه و لزوما زیر دوش نمینوشته
از این به بعد محیط بسته منم میشه زیر پتو
بی ربط نوشت: این آقای چی چی یار روز تولدم تو گروه بهم گفت مهربانو و من اینقدر بزرگ شدم که نزنم دهنشو صاف کنم
لعنت به همه بانو و مهربانوگویان
بالاخره نوشتم و بعد از تموم شدنش مثل بچه ای که تکالیفش را تموم کرده و خلاص شده با ذوق دست زدم
امروز خیلی دلگیر و غم انگیز بود و تمام غصه های عالم ریخته بود تو دلم
با اینکه ظهرهای جمعه نمی خوابم ولی از شدت غصه فلج شده بودم و یک ساعتی زیر پتو بودم و ریز ریز اشک ریختم و خوابیدم
ولی اینقدر بزرگ شدم که بتونم با واقعیت های تلخ کنار بیام
, دل بکنم , ببخشم و فراموش کنم و سرحال به زندگی برگردم
از دیشب سگ سیاه افسردگی بغل دستم نشسته و اشک ریختنم را نگاه میکنه
حتی نمیتونستم آهنگ را عوض کنم ولی الان با مطلبی که آرش تو اینستا گذاشته حالم دکرگون شد
از گروه 40 نفره ای گفته که دارن کار سایت را پیش میبرن و یکی از اون 40 نفر منم که مثل احمقا با این سگ عوضی دمخور شدم
تا یک ساعت دیگه اگه نوشتن مطلب جدید را شروع کردم که کردم وگرنه خودم ریمو میدم تا آدم بشم
اینقدر هیجان امروز زیاده که نمیتونم تمرکز کنم
کمتر از پارسال غمگینم
و خیلی بیشتر از پارسال امیدوار
اتفاقهای بسیار خوبی تو زندگیم افتاده و راه و انگیزه های قشنگی برام پیش اومده
امروز از گوگل گرفته تا یک دوست فراموش شده تولدم را تبریک گفتند
به آدمهایی که یک سال گذشته رد پاشون تو زندگیم مونده فکر میکنم
کسایی که رفتن
کسایی که موندن
کسایی که قلبم را رنجوندن
کسایی که بهم عشق دادن
بی نیازی به آدمها مهمترین درسی بود که سال گذشته یاد گرفتم
یاد گرفتم به کسایی که هستند عشق بدم و کسایی که رفتند را بسپرم به خاطرات
با افتخار و با قدمهای محکم وارد چهل و چهار سالگی میشم.
خدا را برای لحظه لحظه ی زندگیم شکر میکنم
گشنمه
برای شروع خواستم با شجریان شروع کنم ولی نتیجه خوب نبود و همچنان نمیتونم سنتی گوش بدم
ترجیح دادم آهنگی که باهاش عاشق شدم را گوش بدم
ظاهرا نمیخوام پیر بشم
هوای بارونی امروز برای قدم زدن تو تهران عالیه ولی من ترجیح میدم تو خونه زیر پتو بشینم و ازپشت پنجره بارون را نگاه کنم
آره مثل قبل پر انرژی نیستم ولی احساس افسردگی ندارم و فقط آرام و قرارم بیشتر شده
اینقدر تو زندگیم رفتم و دیدم که فکر کنم بد نباشه دیگه بیشتر بشینم تو خونه و با آرامش از زندگی لذت ببرم
هرچند که مطمئنم تا آخر عمر در حال رفتنم ولی این رفتن ها باید کمتر بشه
احساس میکنم به قله رسیدم و دیگه باید از سراشیبی لذت ببرم و هر قدمی که برمیدارم یادم باشه که چه سخت بالا رفتم
کلی فیلم و کتاب و موسیقی مخصوص این دوران گذاشتم
دیگه باید شروع کنم
الان با اولین بارون پاییزی خیلیا از افسردگی و عاشقیت و دلتنگی خفه میشن و بی خیال ترین خودمم که پنجره را باز کردم و با صدای بارون کیف میکنم و نوشابه میخورم
بلندگوی هیئت پای پنجره ما ایستاده و داره نوحه میخونه و برای اموات دعا میکنه
بدنم تو تب میسوزه
براش از دوست داشتن مینویسم
ابی میخونه
"منو به خلوتت ببر"
دلم میخواست قبل خواب به یکی فکر کنم و تازه فهمیدم دنیام چقدر خالی شده
پاییز عزیز آماده مبتلا شدنم
دلم میخواد برای یه بچه کتاب داستان بخونم