صبح جمعه ی پاییزی
از خواب بیدارشم
هوا گرفته و تاریک باشه
صدای قطره های بارون را بشنوم
که به سقف حیاط خلوت می خوره
بدجور دلم خواست ...
کم کم از راه می رسه
دلم که میگیره سرمو دوباره میکنم زیر لحاف و چشامو محکم میبندم که باز خوابم ببره شاید به زور !!!! پاییز هم دلمو میگیرونه ... هم خودش سر صبح دوباره خوابم میکنه !
همون دل گیروندن پاییز را دوست دارم
چیزی نمونده تا پاییز ... و این عمر ماست که داره با سرعتی فوق العاده می گذره
بله متاسفانه
بدجور دلم خواست ...
کم کم از راه می رسه
دلم که میگیره سرمو دوباره میکنم زیر لحاف و چشامو محکم میبندم که باز خوابم ببره شاید به زور !!!!
پاییز هم دلمو میگیرونه ... هم خودش سر صبح دوباره خوابم میکنه !
همون دل گیروندن پاییز را دوست دارم
چیزی نمونده تا پاییز ... و این عمر ماست که داره با سرعتی فوق العاده می گذره
بله متاسفانه