دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

788

کنار کلبه چوبی می ایستم

برگهای زرد و سرخ همه جنگل را پر کرده

چشمهایم را باز می کنم


صدا را زیاد می کنم و

خاطره دریای طوفانی

را تکرار می کنم


بازوهاش را دورم حلقه کرده

 آروم دستش را گاز می گیرم

دستهایی که آشنا نبود

را در بیداری مرور می کنم


رویا می بافم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد