دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

950

 سر کوچه عمه خانم

یه خرابه بود با چند تا درخت چنار

محرم که میشد 

علم هیات را اونجا میزاشتند 

شام غریبان،کنار خرابه

شمع روشن میکردیم 

بدون هیچ نیازی 

بدون هیچ حاجتی 

حالا اون خرابه،شده پارک و زمین بازی

کوچه ی پشت خرابه، شده اتوبان

علم را کنار یه آپارتمان نوساز به پا میکنند

کمر عمه خانم خم شده و خونه نشین شده

هر روز از سر این کوچه رد میشم

با یه دنیا حاجت و نیاز 

بدون اینکه سراغی از عمه خانم بگیرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد