دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

970

یکمی فکر کردم 

یکمی قربون صدقه رفتم

یکمی گپ زدم

یکمی به روزگار بد و بیراه گفتم

یکمی به همکارم لعنت فرستادم

یکمی حالم بد تر شد 

یکمی به خودم رسیدم

یکمی رفتم سر کار

یکمی درس دادم

یکمی دعوا کردم

یکمی تشویق کردم

یکمی لبخند زدم

یکمی راه رفتم

یکمی اتوبوس سوار شدم

یکمی تاکسی سوار شدم

یکمی با گردو حرف زدم

یکمی حساب کتاب کردم

یکمی امیدوار شدم

یکمی غصه خوردم

یکمی غذا خوردم

یکمی دراز کشیدم

یکمی تی وی دیدم

یکمی کتاب خوندم

یکمی عکس دیدم

یکمی شکلات خوردم

یکمی کار کردم

یکمی خاطره یادآوری کردم

یکمی دلم لرزید

یکمی دلتنگ شدم

و

یه عالمه دلم برای خودم سوخت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد