ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
پرده را زدم کنار
تا آسمون حال منو خوب ببینه
ببینه چطور بلاتکلیفم
چطور به عکست زل زدم
ببینه دوباره و دوباره دارم میخونمت
و از این حروف سیاه تایپ شده میخوام تو رو بکشونم بیرون
تو خودت بشی
صورتت را لمس کنم
با دستام ابروها و لبات را نقاشی کنم
دستت را بگیرم تو دستم
اینقدر تو چشمات نگاه کنم تا کلافه بشی
و چشماتو ببندی
شاید خود نویسنده نمیدونه داستان ما را چطور تمام کنه
شخصیت های جورواجور را وارد داستان کرد
اتفاقهای تلخ و شیرین
تا تونست ما را از هم دور کرد
و هر بار گفت اینجا دیگه اخر داستانه
و لی همیشه من و تو روبروی هم بودیم
و فقط نگاه میکردیم
میدونی دیگه عاشق نیستم
شدم یک خسته ی نا امید
خسته از مسخرگی این دنیا
من اینجا زجر بکشم تو اونجا
تا کی
تا کجا
به چی میخواهیم برسیم
ما رسیدیم
همون روزاول
و بعد از اون فقط دور شدیم