دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

54

عکس یک پسربچه بود که توی یک فیلم که اسمش و موضوعش یادم نیست بازی میکرد

عکس را گذاشته بودم روی کتابخونه اتاقمون تو خوابگاه شاید هم دوست داشتم این کار را بکنم 

ولی یک سیب قرمز که روی کتابخونه گذاشته بودم اینو مطمئنم

حالا سیب به پسر بچه ربطی نداشت

عکس بچه را میدیدم و آرزو میکردم مادر یک بچه بشم و بعد پدرش بمیره یا دود بشه بره هوا یا من مریم مقدس باشم 

هر چی

 پدری نباشه ولی بچه باشه

دختر و پسرش فرقی نداشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد