ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
پاییز65 یا 66 بود
از اول تا آخر عروسی نگاه کردم
شاید با دهان باز
هنوزم این عادتو دارم
کشف آدمها را تازه شروع کرده بودم
قیافه عجیب غریب خانمها
نگاه آقایون
دختر لاغر و زشتی که از اول تا آخر عروسی رقصید
خواهر عروس که ساعت منو به زور گرفته بود
و باهاش پزمیداد
از همه بیشتر درگیر آقایی شده بودم
که میگفتند شهردار یه جایی اون طرف دنیاست
و هر چی از خواهرم میپرسیدم کدومه میگفت هیس زشته
و بهم محل نمیزاشت
و لهجه
لهجه شیرین اصفهانی خانواده داماد
آخر شب همه رفتند خونه عروس
خونه پدر حسن آقا را اجاره کرده بودند
یه خونه بزرگ و مخوف
"میخوام برم دریا کنار
دریاکنار هنوز قشنگه"
جمعیت دو تا دور ایستاده بودند
و به عروس داماد که رو مبل نشسته بودند نگاه میکردند
"عاشق جنگل و بوی ساحلم
هوس یار و دیار کرده دلم"
به میز پینگ پنگ تو زیر زمین فکر میکردم
و میدونستم امشب فرصتی نمیشه به اون زیرزمین ترسناک سرک بکشم
"میدونم اون که دوسم داشت
واسه من یه بیقراره"
پدر حسن آقا کجا بود؟
"عاشق جنگل و اون نم نم بارون دلم
هر جا باشم پیش ایرونه دلم"
همه تو سکوت به مکالمه تلفنی عروس و داماد با خواهر داماد که اون طرف دنیا بود گوش میدادند
"میدونم اون که دوسم داشت
منو میبینه تو جامش"
دیگه بلوزیقه بسته نمیپوشم
نکنه بابای حسن آقا مرده باشه
چرا نمیریم خونه
چرا آهنگو عوض نمیکنند