دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1417

میگفت از خیلی نظرا با هم تفاهم داریم 

میخواست درباره ازدواج حرف بزنیم

گفتم من برای آینده ام خیلی برنامه دارم و فعلا اصلا به ازدواج فکر نمیکنم 

چند ماه بعد ازدواج کردم و هیچ وقت نتونستم بهش بگم سرنوشت را کسی نخونده 

سالها جواب سلامم را نداد و تمام این سالها بی حوصله تر از این بودم که اهمیت بدم


دو تا پسرش را همراهش آورده بود 

بچه ها مثل خودش کم حرف و خجالتی هستند و از کنار پدرشون تکون نمیخورند

نمیدونم اون بهتر برای پسراش مادری میکنه یا من برای دخترم پدری 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد