ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
میگفت از خیلی نظرا با هم تفاهم داریم
میخواست درباره ازدواج حرف بزنیم
گفتم من برای آینده ام خیلی برنامه دارم و فعلا اصلا به ازدواج فکر نمیکنم
چند ماه بعد ازدواج کردم و هیچ وقت نتونستم بهش بگم سرنوشت را کسی نخونده
سالها جواب سلامم را نداد و تمام این سالها بی حوصله تر از این بودم که اهمیت بدم
دو تا پسرش را همراهش آورده بود
بچه ها مثل خودش کم حرف و خجالتی هستند و از کنار پدرشون تکون نمیخورند
نمیدونم اون بهتر برای پسراش مادری میکنه یا من برای دخترم پدری