دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1702

اینقدر تو زندگیم نیستی که بعضی وقتها فکر میکنم خواب و خیال بودی 

با هیچکس از تو حرف نمیزنم حتی با خودم 

فقط تصویرت میاد و قلبم را میلرزونه و میره

ولی وجود یک نفر تو این دنیا که بشه ازش حال تو رو پرسیدحس خوبی داشت هر چند نمیدونم احساس و نگرانیم را چطور تعبیر کرد

وقتی گفت از تو جویای حالم شده باورم شد تو بودی من بودم

خاطره عصر جمعه بارونی زنده شد 

صدای زنگوله زیر بارون 

دالون تاریک کارگاه 

کباب و گوجه گلپایگان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد