دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1767

داشتم کمد لباسها را مرتب میکردم 

دوباره اتفاقات پنج شنبه یادم افتاد 

از ناراحتی چشامو بستم و سرمو گذاشتم وسط مانتوها و پالتو و لباسهایی که آویزون بود

وقتی باز کردم  سیاهی مطلق بود 

بالاخره سیاهچاله خودم را پیدا کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد