دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1894

صبح که صورت پف کرده ام را دیدم فک کردم آلو اسفناج دیشب بهم نساخته

عطسه ها که شروع شد گفتم امان از این حساسیت فصلی 

و حالا که گلو درد هم گرفتم فهمیدم سرما خوردم و حوصله دارو خوردن هم ندارم فردا خودمو میبندم به دمنوش پونه 

پیاده روی امروز عالی بود از پل ری تا خیابون امیر کبیر 

از باغ سپهسالار تا لاله زار و منوچهری و نوفل لوشاتو و جمهوری 

بعدم مثل  خرس گرسنه رسیدم خونه و تا همین چند دقیقه پیش در حال خوردن بودم و وزن اضافه شد که کم نشد 

ولی حالم خوب شد 

مدرسه ژاندارک متواضع و باوقار  اون گوشه نشسته بود

سردر کوچه زواریان لاله زار چه دلبریها که  نکرد 

دوستهای امروزم باشکوه بودند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد