ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
میگه با هم بریم اصفهان تا تابوی اصفهان برات بشکنه
میگم خاطرات پدرم و عشق از دست رفته برام بسه و دیگه نمیخوام اصفهان با کسی خاطره جدیدی بسازم
و اینجاست که سگ سیاه افسردگی که از سر شب کنارم نشسته بود میاد تو چشام زل میزنه و من های های اشک میریزم
برای رنج تمام این سالها
برای پدری که فقط 29 سال همراهم بود
و برای عشقی که 21 سال تو قلبم زنده بود
و بعد رفتنشون قسمت بزرگی از خوشیهای دنیا را از دست دادم
ولی باید خدا را شکر کنم که تنهام نزاشت و یکی از فرشته. های مهربانش را به من بخشید
کاش قدرعشقش را بدونم