دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2386

فرض را میزارم  که تو نمیای و تموم 

شاید وقتی دیگر 

اینا را خیلی جدی نوشتم و مثلا ناراحت نیستم ولی حسم  موقع نوشتن مثل یه دختر بچه 4 ساله بود که دمر خوابیده و پاهاشو میکوبه زمین و گریه میکنه وفریاد میزنه و میگه چرا ؟

آره واقعا چرا؟

خب کلی اینجا ناله کردم و زار زدم و خدا شنید و پاکش کردم 

دیگه آروم میشم هر چند خیلی سخته

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد