دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2449

صبح که منتظر اسنپ بودیم مامان پشت آیفون درباره رانندگی   و ماشین یه شوخی کرد که تو دلم گفتم خب که چی ولی به مامان هیچی نگفتم 

طول روز هم چند بار یادم افتاد و حس کردم شاید باید ناراحت می شدم ولی وقت نداشتم بهش فکر کنم

الان اومدم تلگرام را باز کردم دیدم مامان همون صبح برام پیام داده که مامان تعنه نزدم ناراحت نشی

(مامانم بعضی کلمات را اشتباه تایپ میکنه)

پیامشو که خوندم اشکم در اومد و رفتم تو فکر که تلگرام عجب چیز عجیبیه 

خیلی کم پیش اومده که مامانم به خاطر حرفاش که شاید بعضی وقتا خیلی ناراحتم کرده احساس پشیمونی کنه 

و حالا تو تلگرام اینقدر راحته

براش نوشتم مامان من طول روز تلگرام نداشتم و الان پیامتو دیدم و ناراحت هم نشده بودم 

و تو دلم کلی قربون صدقه اش رفتم

حیف که هیچ وقت نتونستم این قربون صدقه ها را جلوی خودش راحت به زبون بیارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد