دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2356

دیروز خسته و خوشحال  تند تند میومدم سمت خونه

خوشحال از چهارشنبه ی عزیز 

تو فکراتفاقات مدرسه بودم و سرم پایین بود که دیدم رو زمین برگها دارن میرن این طرف اون طرف تازه حواسم جمع شد

دیدم باد میاد و کلی برگ ریخته رو زمین آفتاب هم داره غروب میکنه و همه چی با هم یه غروب خوشگل را ساخته 

و دیگه تا خونه با پاییز عشق کردم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد