ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
تو عالم خودم بودم و داشتم برای یه کاری برنامه می چیدم
که یهو پیامش اومد رو صفحه گوشی و نمیدونم از خجالت بود یا ناراحتی که ناخودآگاه جلوی چشمامو گرفتم
25 سال پیش تو دانشگاه ازش متنفر بودم از بس سر کلاساش و امتحاناش اذیتمون میکرد
بعد اینکه درسشو دو بار افتادم مجبور شدم برم تو دفترش و گفتم واقعا نمیتونم پاس کنم و با گریه اومدم بیرون و همون موقع .... رو تو راهرو دانشکده دیدم
اولش صورتش از عصبانیت سرخ شد چون از نظر اون همه استادا عوضی و دخترباز بودند و الان با چیزی که از این پیرمرد دارم میبینم فکر میکنم حق داشت!
با حرص گفت حالا که رفتی پیشش حتما پاس میشی شک نکن و همون هم شد و چقدر بهش پز دادم و بیشتر حرصشو در آوردم
بیست و چند سال گذشت تا دو سال پیش که جناب استاد اومد تو گروه بچه های دانشکده و فهمیدیم بیماره و کم کم اون حس بدی که ازش داشتم کم و کمتر شد تا رسید به اون قرار و تهرانگردی
و اتفاقا وقتی برای ... تعریف کردم که فلانی را دیدم و بقیه ماجرا یه جوری جواب داد که معلوم بود بازم حرصش گرفته و تو دلم بهش خندیدم ولی فکر نمیکردم این شوخیا و ماجرای این پیرمرد اینقدر جدی بشه که الان اینقدر راحت ابراز علاقه کنه
به خودش که دلم نمیاد حرفی بزنم ولی میتونم برای....اسکرین شات بفرستم و اونو دق بدم حداقل دلم اینجوری خنک بشه و یکمی بخندم