ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مامانم همبازی خوبی بود حتی بهتر از خواهر بزرگه
تو بچگی که خاله بازی و لگو بازی بزرگتر هم که شدم یه قل دو قل و دبرنا و تخته و ورق و اسم فامیل بازی می کردیم
انشاهام را همیشه خواهرم می نوشت و یه روز که شیف عصر بودم و خواهرم مدرسه بود یادم افتاد انشا ننوشتم و مامانم برام نوشت یادم نیست چی بود ولی درباره چوپان دروغگو بود و اینقدر ا اون انشا کیف کردم که هنوز لحظه خوندش یادم مونده
یه دوره هم علاقمند به رمان های تاریخی شده بودیم و مامانم کتابهایی که می خوند را ریز به ریز برام تعریف می کرد شاید اون موقع حوصله ام سر می رفت ولی یادآوری خاطره اش برام شیرینه
و الان وجودش در دنیای مجازی و قدم به قدم پیشرفتش قشنگه و با هر کار جدید ی که یاد می گیره کیف می کنم
و جدیدا وقتی تو استوری برام کامنت میذاره کلی تو دلم قربون صدقه اش میرم