ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
از کیش میومدیم اون موقع شدیدا ترس از پرواز داشتم و همون اول سفر حالم بد شد
یه مهماندار آقا که از خوش تیپیش نگم اومد پرسید حالتون خوبه؟ گفتم بله
اصلا براش مهم نبود تو کنارم نشستی و نگات هم نمی کرد
دوباره اومد گفت انگار حالتون خوب نیست خجالت کشیدم بگم ترسیدم و گفتم سردرد دارم گفت مسکن بیارم گفتم نه نمی خورم
رفت و یه پتو آورد
حالا ترتیب اتفاقات و مکالمه ها یادم نیست ولی همین چیزا بود
که خیلی مهم نیست ولی عصبانیت تو و سکوتت از همه مهم تر بود که هر وقت یادم میفته کلی می خندم