دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2597

دوباره خوابیدم و دوباره از یه ماشین جا موندم و دوباره یه مرده دیدم پدر شوهر سابق و جالبه که فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده 

چقدر منو دوست داشت و هوامو داشت جالبه تو خواب می دیدم تو یه کوچه ساکنیم و این پیرمرد نمیاد تو کوچه از ترس من و البته عذاب وجدان دارم نکنه به خاطر بد و بیراهی باشه که موقع عصبانیت از دست پسرش نثار اون مرده می کنم هرچند خیلی وقته این کارو نکردم و این فقط یه خواب بود و خیلی وقته اعتقاد ندارم مرده ها آگاهن و خیلی وقته هیچی دیگه برام مهم نیست ولی دلم براش تنگ شده و مرگش اندازه ی مرگ پدرم ناراحتم کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد