دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2600

مامان گفت هر چی شماره ی خونه ی آقای ... را میگیره زنگ نمی خوره احتمالا شمارشون تغییر کرده  گفتم الان برات پیدا می کنم  سرچ کردم دیدم شماره های اون شهر تغییر کرده پرسیدم مامان آخرین بار کی تماس گرفتی گفت یادم نیست خیلی وقت پیش بود آخرین بار من تماس گرفتم قرار بود بیاند تهران و یه سری بیان اینجا ولی دیگه زنگ نزدند

با اطلاعات تلفن اون شهر تماس گرفتم و شماره ی جدید آقای ... را گرفتم کلی  خوشحال بودم مامان می تونه با دوستای قدیمیش صحبت کنه 

آقای ... دوست آقاجون بود قبل انقلاب  خیلی رفت و آمد داشتیم بعد بازنشسته شدن آقای ....رفتند شهر خودشون و یک بار که می رفتیم مشهد سر راه یک شب خونشون بودیم و بعد از اون چند سال یک بار یه تماس تلفنی گرفته میشد احوال پرسی و گزارش از وضعیت بچه ها ازدواج ها، قبولی دانشگاه ،خبر فوت آقاجون و ...

شماره را گرفتم زنگ اول که خورد گوشی را دادم به مامان 

خوشحال بودم که مامان الان با بلقیس خانم حرف میزنه از خاطرات گذشته میگن از شوخی های آقاجون و آقای ... از بچگیای ما و ...

آقای ... گوشی را جواب داد سلام و احوال پرسی  کردن مامان احوال بلقیس خانم را پرسید و گفت ای وای و زد زیر گریه 

بلقیس خانم ۵ سال پیش فوت شده و دیگه نبود به مامان بگه آشنا چه کار خوبی کردی یاد ما کردی 

برای اولین بار دلم نخواست پیری را ببینم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد