دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2659

نصف شب بی خواب شدم رفتم توئیتر و خبر بد امروز را خوندم تا دم دمای صبح بیدار بودم و صبح که ساعت زنگ زد برای پیاده  روی خاموشش کردم ودوباره خوابیدم بیدار که شدم زبان خوندم و یکمی کارهای خونه و‌مدرسه و کلاس شروع شد بعد کلاس به دوستم زنگ زدم و ۲ ساعت حرف زدیم از معدود تماس های تلفنی طولانی که دارم البته چند ماه یک بار و امتیاز تماس امروز این بود که هیچ صحبتی از هیچ جنس مذکری نشد یک گفتگوی زنانه با کلی ناله و غر از وضعیت زندگی و آخرش را با  یه فکراقتصادی خوب تموم کردیم که احتمالا  در حد حرف باقی می مونه بعد در حالی که از شدت گرسنگی قندخونم افتاده بود سالاد سزار من درآوردی خودمو خوردم و یکمی سریال هم گناه دیدم و کلاس بعد از ظهر شروع شد از بچه ها امتحان گرفتم هم زمان هم گناه را تموم کردم وسطاش بچه ها روانیم کردن از بس هر چیزی را ده بار تکرار کردم  و چند دقیقه ای قهر کردم و بالاخره با اعصاب له شده کلاس را تموم کردم 

بعد کلاس یک ساعتی رفتم پیش مامان بعد ورزش کردم بعد شام را گذاشتم و ظرف شستم و مادام بواری گوش دادم

بعد مقاله ی بیش فعالی را برای مدرسه خلاصه کردم ده خط خواسته بود ولی خلاصه ی من ۱۵ خط شدو اصلا هم به روی خودم نیاوردم  بذار فکر کنه منم دچار نقص توجه هستم چیکارش کنم بهتر از این بود که بیشتر وقت بذارم 

 بعد شام خوردم و فرندز دیدم و الان وارفته و کلافه از یک روز مسخره نشستم آرون افشار گوش میدم 

«عجب حال خوشی شاید ندانی ولی باعثشی»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد