دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2730

می خواستم زود بخوابم که گرسنه نشم ولی فکر و خیال نذاشت 

فیلم بانوی زیبای من را پلی کردم airdotsرا گذاشتم تو گوشم و رفتم آشپزخونه 

امشب عصبی بودم و نیاز شدید به کربوهیدرات داشتم ولی نخوردم ولی الان با فیلم باید یه چیزی می خوردم 

۱ سوسیس و فلافل سرخ کردم بایه تیکه سنگک خوردم و چه خوب شد رفتم سر فریزر یخچال معلوم نیست از دیشب چش شده و مواد غذایی داخل فریزر در حال آب شدن بودند از برق کشیدم و دوباره زدم تا درجه اش درست شد ولی هنوز جرات نکردم برم سرش ببینم درست شد نشده باشه نصف شبی نمی تونم کاری بکنم نهایت بتونم مرافب باشم بو گند گوشت و مرغ وا رفته کف خونه راه نیفته چون نصف شبی نمی تونم مواد غذایی را ببرم خونه مامان یا خواهر

حالا پیدا کردن تعمیرکار و پولش و بقیه ماجراها بماند  پس هر چی شد شد 

یکمی گیلاس خوردم اتاق و آشپزخونه را مرتب کردم خواستم بشینم سر فیلم ولی نمی تونم 

باید بشینم فکرکنم با زندگیم چیکارباید بکنم 

مدرسه، باشگاه، استخر ،سفر، رستوران ،دیدن دوستام ،مهمونی،آرایشگاه،،خرید،...همه چی تعطیله و باید خلوت ترین زندگی را بگذرونم دیگه فیلم و کتاب و ورزش تو خونه هم جواب نمیده 

و پایانی هم برای این روزای کوفتی نمی بینم  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد