دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2803

وقتی خواهرم ازدواج کرد از دامادمون متنفر بودم چون خیلی به خواهرم وابسته بودم

 مجبور بودم جلوش حجاب کنم پس ‌مزاحم بود 

علاقه عجیبی هم به اسپویل کردن فیلمها داشت و‌ دلم می خواست خفه اش کنم 

متعصب هم بود و همیشه جوری رفتار کردم که جرات نکنه گیر بده

الان شده تنها مرد خانواده سنش بالا رفته ولی هنوز رو مخه 

 بعد همه ی این سالها فهمیدم که قلب مهربونی داره وقتایی که لج همه را در میاره  می تونم  به کاراش بخندم 

و ازش طرفداری کنم و اینقدر عزیز شده که الان که عکس تولد ... را تو گروه دیدم براش زدم به تخته

ولی داماد هیچ وقت مثل برادر نمیشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد