دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2804

عشق نوجوونیم رفیق پسر عمو هام بود یه پسر سفید و چشم و ابرو مشکی  تنها چیزی که ازش یادم مونده 

از یه خانواده ی پر پسر بودو  ۷-۶ تا برادر داشت و  اسمش هم یادم نیست از بس هر دفعه پسرعموها یه اسم از این خانواده می گفتن

این چند سال هم  تو صفحه های پسر عموهام نشونه ای پیدا نکردم چون نمی تونم بین برادراش تشخیصش بدم از بس همشون  شبیه همن 

و هر کدومشون در دوره های مختلف تاریخی عشق یکی از دخترای فامیل  بودن 

می تونم بگم هر کی عشق خودشو جدا کنه اونی که بمونه حتما مال من بوده و حتما یکی از اون کچلاس که سه تا بچه تخس دماغو  تو پروفایلشه و البته دخترعمو کلید حل معماست چون راز منو‌ می دونست و اون خانواده را خوب می شناسه  ولی کی حوصله داره درباره ی این چیزا حرف بزنه  

سال ماه یه بار که دخترعمو را ببینم اون وقت کنه ناله کنه و غیبت و منم سر گیجه بگیرم از بس سرمو تکون بدم و مثل اسکیپی نچ نچ کنم 

دیگه هم نصف شب ای قشنگ تر از پریا گوش نمیدم که برم به هزارسال پیش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد