ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مدیر گفت اداره گفته امروز تا ساعت ۵ باید مدرسه باشید و جلسه را تشکیل داد بعدم گفت کلاسامون را گروه بندی کنیم و پرونده ها را مرتب کنیم منم از کلاس آنلاین صبح خسته و داغون بودم و گرسنه و تشنه همش نگاهم به ساعت بود و دیدم ساعت ۵ شده ولی همکارام نمیرن منم پیش خودم گفتم حتما عجله ندارند و فکر کردم چقدر کار کردیم و حالا اگه سر کلاس بودیم مگه این ساعت جلو می رفت و از همه خداحافظی کردم و با مدیر هم خداحافظی کردم و اومدم خونه و یه کیک و چای خوردم و با مامان تلفنی حرف زدم و یکمی واتساپ و تلگرام و از خستگی بیهوش شدم بیدار که شدم گفتم چرا غروب نشده و ساعت را نگاه کردم پنج و نیم بود دوباره چشامو باز کردم آره درست بود ساعت همه پیامام و تماسم با مامان را چک کردم عجیبه همه چی دو ساعت زودتر از زمانی بود که فکر می کردم و در نهایت فهمیدم ساعت دیواری مدرسه خراب بوده و هیچکسم بهم نگفته چرا اینقدر زود میری حتی مدیر و منم خوش و خرم دو ساعت به روزم اضافه کردم
وای
بلی