دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2994

اون روز که غمگین بودم می تونستم یکمی دربارش تصورات خوب داشته باشم خاطرات بچگیامون یادم افتاد و خاطرات نوجوونی ولی الان که در نرمال ترین وضعیت روحی روانی هستم مطمئنم که  نمی تونم تحملش کنم و  احساس خوبی بهش ندارم و از اینکه می خواد بهم نزدیک بشه می ترسم و البته بازم همون احساس نکبتی که خودم هم همچین آدمی هستم برای یکی دیگه 

خلاصه احساس بدی بهم میده دفعه پیش که بهش جواب رد دادم بیست و دو سال پیش بود و تا ۵_۶ سال پیش جواب سلام هم به زور می داد در این حد کینه ای و این دفعه که می دونم به جاهای خوبی ختم نمیشه حتما قهرمون میره تا آخر عمر به جهنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد