دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

3165

درباره یه موضوعی مربوط به شغل پدرم دارم اطلاعات جمع می کنم قرار شد با دوست پدرم حرف بزنم و به مامانم گفتم که با عمو هم حرف می زنم چون اصولا جزییات قدیمی را خوب یادشه و تا اسم عمو اومد مامان شروع کرد به تعریف کردن که یعنی من خودم می دونم و نمی خواد با عموت حرف بزنی و اولش چند تا جمله درباره پدرم گفت بعد رسید به خاطرات بارداری  که بچه بارش رفته خیلی ربطی نداشت ولی خاطرات میاد دیگه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد