دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

به رفتن که فکر می کنم هزار تا فکر دیگه می ریزه سرم 

خونه ام مرتب نیست بعد مردم میان تو خونه ام آبروم میره 

به دوستام پیام بدم خداحافظی نکنم فقط بهشون بگم چقدر دوستشون داشتم 

به گردو بگم منو ببخشه که نتونستم تا آخر همراهش باشم 

برای شاگردام بنویسم که نگرانشونم بعد من بی معلم نمونند 

و خودم 

از خودم بخوام منو ببخشه که نتونستم به آرزوهاش حسرت هاش و امیدهاش برسم 

شاید خیلی چیزا دست من نبود ولی می تونستم کمتر بهش سخت بگیرم کمتر غصه دارش کنم و آزارش بدم 

به رفتن فکر می کنم و به این همه کار که شاید دلیلی برای موندنه 

 ماموریتم هنوز تموم نشده 

باید باشم  برای گردو، دانش آموزام، دوستام 

باید باشم برای خودم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد