دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

293

فریاد کتابهام داره گوشم را کر می کنه

ولی همچنان در برابرشان مقاومت می کنم

292

چه بیخود به این تکنولوژی دل خوشیم

نوار کاست چهل سال پیش هنوز می خونه

سی دی با عمر کمتر از ده سال دیگه کار نمی کنه


288

انسان شدن تجربه سختی است

درخت خواهم شد

265

حراج تیله های رنگی

251

بگو دوستت دارم

حتی اگه دروغ سیزده باشه

239

جاده ,

موزیک,

نگاهی خیره به نقطه ای نامعلوم,

هجوم افکار,

روز من را خواهند ساخت

234

زخم را باید به حال خودش گذاشت

باز بمونه, هوا بخوره

کم کم خوب بشه

روی زخم بسته می شه 

 زیرش تازه می مونه 

کنده بشه

ردش همیشه می مونه

باید صبر کرد

خودش خوب می شه



231

نباید اینقدر سریع از اعماق به سطح می آمدم

مثل غواصی که در اعماق دریاها شنا می کند



228

خواستم فکر کنم

بعد از مدتها,

کرکره ذهن را بالا زدم

تمام فکرهای این روزها,  هجوم آوردند

بعضی ها با هم و بعضی تک تک

گفتم یکی یکی, به نوبت

طاقتشان تمام شده بود,

فایده ای نداشت

فریاد می زدند و با هم درگیر می شدند

تا خودشان را پیش بیندازند

گیج شدم

کرکره را پایین کشیدم و تخت خوابیدم

204

این گلو درد بهانه ای شد که خودم و جمعی را خوشحال کردم

یعنی چند نفر تو دنیا هستند که امروز به خاطر گلو درد مرخصی گرفتند و تو خانه نشستند و به جای استراحت و دکتر و دوا ,وبلاگ آپدیت می کنند؟

باید سایتی باشه تا هر کسی دوست داشت موقعیتش را در اون لحظه اعلام کنه تا مشابه خودش را در دنیا پیدا کنه

فک کن من معلمی را پیدا می کردم که در شهر کوچکی در کنیا زندگی می کرد و به علت گلو درد نرفته بود سر کار و در وبلاگش می نوشت که نگرانه که نکنه یک شیر گرسنه از دیوار مدرسه بپره و شاگرداش که تو حیاط مدرسه بیکار هستند را بخوره

به نظرم تب دارم

200

بالاخره بشر راهی برای cut , copy , paste , delete زندگی پیدا می کنه ولی فکر نکنم به عمر ما قد بده

196

اون موقع ها که مادر بزرگم از زمان قحطی تعریف می کرد فکرشم نمی کردم شاید بازم تکرار بشه و تو ذهنم آدمهای اون موقع را تصور می کردم که انسانهای بدبخت و احمقی بودند که شاید مستحق اون همه سختی بودند

یادم هم نیست مادر بزرگم چی می گفت فقط یادمه می گفت بچه به بغل و بچه به شکم از صبح تا کی می رفتم تو صف نانوایی

باید خوب گوش می دادم تا حالا که حماقتمون باعث شده مستحق هر بلایی باشیم بتونم از تجربیاتش استفاده کنم


191

از خودکشی می ترسیم چون تجربه کردیم

وقتی که به این دنیا اومدیم

182

آزار دادن من

یکی از مهم ترین ماموریت های تو در این دنیا

 وظیفه ات را انجام دادی 

خیلی خوب

برگه پایان این ماموریت را من امضا  کردم 

همین امشب

181

همیشه همینطوریه

درست وقتی که فکر می کنی همه چی خوبه و رو به راه

آواری میاد

تا یادت بندازه

نه

به همین راحتی که فکر می کنی نیست



178

آقای مسنی اومده بود شهر کتاب

چهره غمگینی داشت

موها و ریش های بلند سفید 

شبیه درویش ها بود

کشکول نداشت

کت و شلوار پوشیده بود

به  فروشنده گفت نوار قرآن دارید

فروشنده از یکی دیگه پرسید قرآن چیزی داریم؟

فروشنده جواب داد یک سی دی ترتیل داریم

درویش گفت نوار ندارید

فروشنده گفت نه

درویش گفت نوار فروشی کنار مسجد هم نداشت 

چهره اش غمگین تر از قبل شده بود

174

این نوشته را الان جایی خوندم:


گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزند
و نقاب خنده ات را بیندازد ....
آن وقت در آغوشت بگیرد ،
یک دل سیر گریه کنی ...
گریه ات که تمام شد ،
در گوشت زمزمه کند :
دیوونه من باهاتم ، دیگه هیچوقت گریه نکن ...!!



بقیه اش را می دونی

172

یکی گفته با دختری که بی اشتها غذا می خوره ازدواج نکنید

چون قدر نعمتها را نمی دونه


راست گفته


169

پدر بزرگم حکایتی تعریف می کرد از رفتن ناصرالدین شاه به سفر فرنگ

که سلطان صاحبقران اونجا میره توالت فرنگی و چون نمی دونسته باید چه کنه خیر سرش تو دستمالش کارش را می کنه و بعد می خواد دستمال را از پنجره بندازه بیرون که محتویات داخل دستمال رو سقف و دیوار پخش می شه 

نوکر فرنگی را صدا می کنه و می گه من یک کیسه طلا بهت میدم که اینا را پاک کنی و صداشو در نیاری

نوکر فرنگیه می گه من دو برابرش را میدم تا بگی چطوری رو سقف ر...ی..دی

حالا شده حکایت مملکت ما

165

کیبورد و مانیتور

بهترین دوستهایی که داشتم

بعدا برای نوه ام تعریف می کنم

157

سن که میره بالا در برزخ عجیبی می افتی

از یک طرف می فهمی که نباید حسرت چیزی به دلت بمونه 

از طرف دیگه فکر می کنی دیگه از تو گذشته  

و این جور وقتها فقط میزان دیوانگی و جسارتی که از جوانی نگه داشتی میتونه به کمکت بیاد

148

این های بای بزرگا چند تا توشون هست؟

لعنتی همچین رفتی رو اعصابم که نفهمیدم تو چند ثانیه همش را خوردم

147

با یک اشتباه تاریخی به این دنیا دعوت شد

141

توله شیرها  تهران را با جنگل اشتباه گرفته اند یا درست آیا؟

134

از دور صدای ضبط ماشین می اومد

نزدیک پنجره کلاس که رسید صدای ضبط بلندتر شد 

یکی عاشقانه می خوند

دخترایی که آخر کلاس نشسته بودند برگشتند و به مریم نگاه کردند

مریم با ذوق خنده ای کرد و لپاش سرخ شد

معلوم بود تو دلش قند آب شده

معلم خواست آخر این قصه تکراری را برای مریم تعریف کنه 

ولی به خاطر برق عشقی که تو چشمای مریم بود, دلش نیومد

نباید خوشی اون لحظه را ازش می گرفت

نگاهش کرد

پرسید شنیدی؟

تمام صورت مریم خنده شد,جواب داد بله

معلم گفت پس دیگه حواستو بیار تو کلاس


120

نتیجه سیاست بی پدر اینکه به اینترنت ری..ده شده و گاو و گوسفندای من تو فارم ویل دارند هلاک می شند


101

8 صبح 

نت گردی می کنم

یکی دستش را گذاشته رو آیفون و بر نمی داره

وحشت زده بلند می شم

مهمونه؟

مادر شوهره

دلمه درست کرده برامون آورده

الان که صبحه!

فصل دلمه هم که نیست

مامانمه

اومده حالمون را بپرسه

حال کیو؟

ما که چیزیمون نیست

آخ آخ

اومدند ماهواره را جمع کنند

صدای زنگ همسایه هم میاد

خودشونند

کاش بچه همسایه در رو باز نکنه

آیفون را یواش بر می دارم

یه آقاهه:منزل گودرزی؟

آهان با اون همسایمون که لُرند کار دارند

بچه همسایه:زنگ بالایی کناری مارو بزنید

آقاهه:کناری شما؟

بچه همسایه:نه,بالایی کناری ما 

آقاهه:بالایی شما؟

بچه همسایه:بالایی کناری ما

آقاهه:من یادم نیست زنگ شما کدوم بود

من:صدای خنده من

آقاهه:خانم گودرزی

آیفون را میزارم 

دوباره می شینم سر لپ تاپ

فیص بوق چرا قطعه

آخ آخ لابد وی پی دوباره قطعه

امروز چه خبره؟

چه ماهیه؟

چندمه؟

کاش تا وصل بودم یه سری بالا..زده بودم

کلا اینترنتم قطع شده 

کودتا شده لابد

ای بابا این سیم چرا قطع شده

اَ اَ ه

اون موقع بلند شدم ببینم کیه زنگ می زنه کشیده شده

 خروس بی محل

99

کشتی شکسته ای که موج دریا انداختتش وسط یه جزیره ناشناخته

گیج و ویج داره موجودات رنگ و وارنگی که تو جزیره ولو هستند را نگاه می کنه

منم وسط گوگل پلاس

1

اینجا با خودم حرف می زنم

ن